رابطه سبک زندگی با خشونت اجتماعی و پرخاشگری در گفتگو با دکتر اصغر میرفردی
ـ بهعنوان اولین سؤال، رابطه میان سبک زندگی و گرایش به خشونت و پرخاشگری چیست؟
سبک زندگی یک مفهوم خیلی عامی است که لایههای متفاوتی دارد. سبک زندگی سلامت، سبک زندگی معنوی، سبک زندگی فرهنگی و…
بهطورکلی در سبکهای زندگی میتوان یک جنبه معناگرا در نظر گرفت؛ جنبهای که هر فرد مبتنی بر یک شناخت یا مهارت سعی میکند در آن حیطه رفتار کند؛ بهعنوان مثال در سبک زندگی سلامت بنده اگر با شناخت و مطالعه زندگی کنم، رفتار خوراکی و مصرفیام را بهگونهای تنظیم میکنم که به پایداری سلامت و شرایط زیستیام کمک کند. شرایط سبک زندگی معنوی نیز به همین صورت است؛ یعنی اگر بنده با مطالعه رو به جلو قدم برداشته و یک سبک معناگرایانه و شناختی را پیشه کار خودم کنم، کمک میکند که من متفاوت از دیگرانی که وارد این حیطه نشدهاندان رفتار کنم.
بهطورکلی در سبکهای زندگیای که جنبه شناختی و معناگرایانه آنها قویتر است، معمولاً افراد کمتر به سراغ خشونت و پرخاشگری میروند؛ زیرا پرخاشگری و خشونت، غلبه احساسات و قدرت جسمانی بر جنبههای معناگرایانِه و شناختی است. معمولاً وقتی افراد از زمینههای شناختی، هنجارمند، عرفی و ارزشی مطلوب در جامعه پیروی نکنند، سراغ شیوههایی میروند که بیشتر شیوههای غیر معناگرایانه، شیوههای جسمی و شیوههای همراه با خشونتهای کلامی و کتککاری و مانند اینهاست. خشونت هم سطوح متفاوتی دارد؛ از نگاه خشونتآمیز گرفته تا ایجاد صدمات جسمانی بر دیگران. بنابراین اگر سبک زندگی مبتنی بر مطالعه، آگاهی و مهارت زندگی و رفتار به شیوه مطلوب باشد، قطعاً رفتارهای خشونتبار و پرخاشگرانه کمتر خواهد شد.
ـ اگر معنویت و آگاهی در جامعه باشد، افراد جامعه کمتر گرایش به خشونت پیدا میکنند؟
بله. اینها هم یک محدوده رفتاری برای فرد مشخص میکنند و هم یک تعهد. رفتار معنوی درواقع، ضمن اینکه سره و ناسره و خوب و بد را برای ما مشخص میکند، قیدوبندهایی را برای ما مشخص میکند تا از حیطه رفتار انسانی خارج نشویم. این ارزشگذاریها تنظیمگر است و درواقع، اگر معنویت خوب درک شود و اگر صحیح باشد؛[1] میتواند یک سبک زندگی کامل را در پیش روی انسان قرار دهد که جامعه را از رفتار خشونتبار به جد بر حذر دارد.
ـ آیا رفتارهای خشونتآمیز و عصبانیتهایی که در جامعه مشاهده میشود را میتوان طبیعی تلقی کرد؟
دو نوع شرایط وجود دارد؛ شرایط ماهوی و شرایط اقتضائی. اگر در برههای از زمان آستانه تحمل مردم پایین میآید نباید آن را بهعنوان یک رفتار طبیعی قلمداد کنیم. اینیک نوع رفتار واکنشی است که ممکن است تحت شرایط خاصی رخ دهد. دورکیم، جامعهشناس فرانسوی از یک امر عادی سخن میگوید؛ اما وقتی یک مسئله تکرار میشود نمیتوان آن را یک امر طبیعی قلمداد کرد. اگر طبیعی را بهمعنای پذیرفته شدن و از بین رفتن قبح ذاتی یک امر نامیمون تلقی کنیم، صحیح نیست. درواقع ممکن است تحت شرایطی، یک رفتار ناپسند تکرار شود، پرشمار گردد و بسامد آن بالا رود و بهناچار مجبور شویم که از کنار آن بگذریم، خیلی واکنش نشان ندهیم و تحملش کنیم، ولی این بهمعنای از بین رفتن قبح ذاتی آن کار نیست. ممکن است کسی این تحمل کردن را طبیعی بودن رخداد تلقی کند؛ اما درواقع، این رفتارها طبیعی نیست. جوامع مختلف در شرایط متفاوت با زیروبمها، افتوخیزها، بحرانها و مشکلاتی مقطعی دست در گریبانند. الآن متأسفانه در جامعه ما فرهنگ مطالعه و خود مراقبتی دچار مشکل است. حتی وقتی سخن از خود مراقبتی به میان میآید، به بحث سلامت، نوع خوراک و مانند آن محدود میشود؛ اما در حقیقت، خود مراقبتی، خود مراقبتی فکری است و در جامعه ما خود مراقبتی فکری و سهم مطالعه ما از سبد هزینه خانوار پایین آمده است. بنده هر روز از یک دکه روزنامهفروشی نزدیک منزلمان روزنامه میگیرم؛ بعضی وقتها میبینم یک روزنامه که چهار روز پیش آفتاب خورده، انگار در قفسههای 50 سال پیش بوده است. روزنامهفروش میگوید: 60-70 درصد از روزنامههایی که میآید، مرجوع میشود. این نشانگر این است که میزان مصرف مطالعه ما حتی به نسبت دهه اول انقلاب خیلی کاهش پیدا کرده است. زمانی کتابهای سالهای اول انقلاب و یا قبل از انقلاب با تیراژ سه تا پنج هزار چاپ میشد؛ اما اکنون تیراژ کتابها به 300 تا 500 رسیده است. این مسئله نشان میدهد که درواقع آگاهی برگرفته از مطالعه فرهنگ مکتوب، کاهش پیدا کرده است و وقتی آگاهی کاهش پیدا میکند، مهارتهای زندگی پیدا میکند و مهارتهای ارتباطی و اجتماعی تضعیف میشود. وقتی آگاهی و به تبع آن مهارت زندگی کم میشود و از سویی دیگر بهدلیل مشکلات اقتصادی و اجتماعی آستانه تحمل پایین میآید، متأسفانه باعث میشود که افراد جامعه از مسیر معقول و منطقی رفتارهای اجتماعی فاصله بگیرند. این رفتارها را نمیتوان بهعنوان ماهیت جامعه ایرانی در نظر گرفت. من هیچگاه در تحلیل رفتارهای اجتماعی، به جوهرگرایی و ذاتگرایی اعتقاد ندارم؛ زیرا انسان قابل تغییر است و تنها مردگان و دیوانگان تیمارستان، قابلیت تغییر ندارند. حال این تغیر میتواند منفی باشد و یا مثبت.
وقتی در شرایط جدید، جامعه میخواهد چشماندازی روشن را برای خویش، مثل هر جامعه دیگری ترسیم کند، این مشکلاتی که در یک برهه خاص اتفاق میافتد از یکسو و کاهش آگاهی و توانمندسازی فکری و راخودمراقبتی فکری از سوی دیگر، متأسفانه باعث میشود که رفتارهایی را در جامعه مشاهده کنیم که ناهنجارند و از رشد بالایی نیز برخوردارند. برخی ممکن است این مسئله را دال بر عادی شدن این امر بدانند، در حالی که این یک امر عادی نیست و اگر زمانی این مسائل را عادی تلقی کنیم، جامعه را به سمت آنارشی و هرجومرج رفتاری سوق دادهایم.
ـ اگر ناآگاهی یکی از علل پرخاشگری و یا خشونت در جامعه باشد علتهای دیگری که گسترشدهنده خشونت در جامعهاند چیست؟
در فرهنگ شهروندی، سه عنصر را میتوان در نظر گرفت؛ آگاهی به قانون، آگاهی به حقوق و آگاهی به مسئولیتها. فرهنگ شهروندی را یک شهروند باید در سطح فردی رعایت کند و در کنار آن یکسری نهادهای مجری قانون و یا ناظر بر اجرای قانون وجود دارند. ضعف و آگاهی در سطح فردی که درواقع منجر به عدم التزام به فرهنگ شهروندی است، یک سر قضیه است و یک سر دیگر قضیه نحوه اجرای قانون است. قانون مدونی در این زمینه وجود دارد؛ ولی اینکه دستگاههای اجرایی و متولیانی که قرار است مجری و ضابط اجرای این قانون باشند، تا چه اندازه این قانون را منطبق بر ماهیت و انتظارات آن اجرا میکنند، در مقدار قانونمندی یا عدم قانونمندی رفتار افراد مؤثر است. درواقع، مثلثِ مردم، مجریان و ناظران، در ایجاد و ثبات فرهنگ شهروندی نقشی پایاپای دارند. ناظران میتوانند دستگاه قوه قضائیه و نهادهای نظارتی دیگر باشند و باید با یکدیگر تعاملی مؤثر داشته باشند تا در نهایت جامعه به سرمنزل مقصود برسد. وقتی این مثلث رابطه خوبی باهم نداشته باشند و این سه ضلع کارها خود را بهخوبی انجام ندهند اعوجاجهای بسیاری اتفاق میافتد. سطح فردی این فرهنگ، یک سطح روبنایی است؛ اما آن دو سطح دیگر ساختاریاند. گاهی اشکالاتی که جامعه رخ میدهد بهدلیل مشکلات ساختاری است و متأسفانه زمینه را برای بروز یکسری رفتارهای نابهنجار خشونتآمیز فراهم میکند. بهعنوان مثال، پروندهای در دادگاه وجود که طرف محق انتظار دارد در کوتاهترین زمان ممکن به نتیجه برسد؛ ولی اطاله دادرسی باعث میشود که یک دغدغه فکری برای این فرد پیش بیاید و ممکن است که در انتها هم به حق خویش نرسد و یا پس از متحمل شدن ضرر بسیار بدان دست یابد، در چنین شرایطی گاه فرد رأساً و شخصاً عمل میکند و بهسراغ خلاقیتهای فردی میرود. آن فرد به این نتیجه میرسد که حساب کسی که در دادگاه به حقش رسیده را کف دستش بگذارد. یا اینکه بالعکس یک شخص منحرف، بزهکار، زورگیر و خشن که ظلمی به کسی کرده، حق کسی را پایمال کرده و یا به کسی خشونت روا داشته اطاله دادرسی و در نهایت به نتیجه نرسیدن آن، مشوقی است برای او تا به کارهای خلاف خود بازهم ادامه دهد. به همین خاطر بعضی از افراد جامعه که زورگیری یا ظلمی علیه آنان رخ داده، شکایت نمیکنند؛ زیرا این نکته را در ذهن دارد که احتمالاً باید دو یا سه برابر آن ضرر مالی را هزینه کند و در نهایت هم مشخص نیست که آیا به حق خویش خواهد رسید یا خیر. این سخن به این معنا نیست که همه پروندههای دادگاهی اینگونه است؛ اما حتی اگر 5 درصد آنها به اینصورت باشند، میتوانند بر رفتار کل مردم سایه بیندازند.
بنابراین مسائل ساختاری باید در سطح ساختار حل شود و اگر قانون یا شیوه اجرای آن کاستی یا خلائی دارد باید پوشانده شود تا هم مظلوم به حق خود برسد و هم ظالم بداند که قانون او را مجازات خواهد کرد. این همان بحث قانون ترمیمی و قانون تنبیهی است که در جامعهشناسی انحرافات بدان میپردازند. درواقع وقتی قانون بهخوب اجرا شده و متخلفان به سزای عمل خویش برسند، ازیکطرف احساسات جریحهدار شده مردم ترمیم میشود و از طرف دیگر، آنکس که فاعل این فعل نابهنجار بوده است تنبیه و متنبه میشود و یاد میگیرد بار دیگر این کار را نکند.
مخلص کلام آنکه برخی مسائل فردی است که نیاز به نوعی آگاهی دارد و این آگاهی هم باید از خانواده شکل بگیرد، هم باید رسانهها نقش ایفا کنند و هم نهادهای آموزشی از همان پایههای ابتدایی باید بدان بپردازند.
ـ بر اساس نظر حضرتعالی تا ساختار درست نشود، سیاستهای مقابلهای که بهصورت ضربتی با مظاهر خشونت مقابله میشود، فایده آنچنانی نخواهد داشت؟
بله. همینطور است. پیشگیری، کنترل و درمان باید در کنار یکدیگر باشند. ما در جامعهشناسی معتقدیم که یک گرم پیشگیری بهتر از هزاران تُن درمان است. متأسفانه اکثر اقدامات ما پس از وقوع واقعه است نه پیش از آن و بیشتر بهدنبال درمانیم. به همین خاطر از بین نهصد و خردهای هزار داوطلب کنکور، ششصد و سی هزار نفر آن بهسراغ پزشکی میروند؛ چون و پزشکی به درمان میپردازد؛ درحالیکه اکنون در جامعه بیشتر از پزشک نیاز به کارشناس بهداشتی داریم. اگر کارشناسان بهداشتی کار خود را بهدرستی انجام دهند و اگر برنامههای پیشگیری درست باشد، تا این اندازه جمعیت بیمار به مراکز هجوم نمیآورند.
در مسائل اجتماعی باید زمینه جرم را کاهش داد، نه اینکه زندانها فربه شوند، دادگاهها جای سوزن انداختن نباشد و کلانتریها هم پر از شاکی باشند. این همان نگاه پس از وقوع است. نگاه پیش از وقوع در زمینه خشونت و بهصورت خاص آسیبهای اجتماعی این است که اول شهروند خوب تربیت کنیم. اگر شهروندی تربیت کنیم که معتقد به زندگی مدنی و شهروندی باشد، خودش پاسبان، قاضی و تنظیمگر خودش خواهد بود. باید بهسمتی پیش رویم که رفتارِ کجروانه، ضد ارزش تلقی شود.
در جامعه سه نوع «خود» وجود دارد: خودِ آرمانی که مطلوب است که بشود؛ خود واقعی یعنی رفتاری که در عمل فرد انجام میدهد و خود وانمودی. فاصله بین خود آرمانی که خود مطلوب است و خود واقعی را خود وانمودی پر میکند خود وانمودی ریا و تظاهر است. باید سعی کنیم خودهای واقعیمان -البته خودِ واقعی که قائل به فرهنگ شهروندی، هنجارهای اجتماعی و اخلاق صحیح اجتماعی باشد- را تقویت کنیم.
ـ پس با این دیدگاه، نقش رسانهها، خانواده و… در امر آموزش بسیار مهم و پررنگ خواهد بود؟
بله صحیح است. اما متأسفانه، صداوسیمای ما خشونت را منتشر میکند. قهرمانها و ستارگان برنامههای تلویزیونی از برنامه کودکان گرفته تا بزرگسالان چه کسانی هستند؟ بزن و بهادارها و مروجان خشونت ستارگان سینما و تلویزیوناند؛ اما هنرپیشههایی که معناگرا هستند شما نظرسنجی کنید بین چند درصد جوانها بهعنوان ستاره شناخته میشوند. عموماً کسانی ستاره و سوپراستار هستند که بزن و بهادرند. کسانی هستند که وقتی با دوست خود صحبت میکنند خشونت کلامی دارند. در یک سریال خانوادگی که همه نگاه میکنند و در ساعت پربیننده تلویزیون پخش میشود، هنرپیشهها از الفاظی مانند الاغ، خر، نفهم و… استفاده میکنند؛ وقتی این کلمات بیشمار تکرار میشود، قبح آنها برای نوجوان از بین میرود. کار باید خیلی عمیقتر از آن چیزی که هست، انجام گیرد.
ـ شاید ریشه این مسائل در پاک کردن صورتمسئله است و تا زمانی که این دمل سرباز نکند هیچ توجهی نمیکنیم. حتی گاهی منکر اصل قضیه میشویم و تا زمانی که مجبور نباشیم اقدامی نمیکنیم.
فرمایش شما کاملاً متین است. تحلیل من این است که در یک انگاره وسیعتری میتوان تحقیق کرد، آنهم درباره بیسازمانی اجتماعی است. بیسازمانی اجتماعی این نیست که جامعه به هم بریزد و یا پلیسی و دادگاهی وجود نداشته باشد؛ بلکه گاهی بیسازمانی اجتماعی به شکل نامرئی روال زندگی را از مسیر خود خارج میکند، به اینصورت که بهجای پرداختن به علت به معلول بپردازیم. نگاه ما همیشه نگاه پس از وقوع است و نگاه پس از وقوع را با فرهنگ نمیتوان جمع کرد؛ بلکه نیروی قهریه لازم است. لذا بیشتر برنامههای ما برنامههای ضربتی از نوع شکلی،عینی، بیرونی و پروژکشنی است.
ـ برنامههای کوتاهمدت و سریع چه اندازه میتواند یاریگر ما در امر مقابله با این پدیده باشد؟
در کوتاهمدت جوابگو نخواهد بود. ژاپن از زمان امپراتور میجی شروع کرد و برای چند دهه برنامهریزی کرد و الآن به این نقطه رسیده است؛ مثلاً وقتی در ژاپن سونامی آمد، هر ژاپنی یک بطری نیم لیتری آب معدنی بیشتر برنمیداشت و مابقی را برای استفاده دیگران میگذاشت؛ اما وقتی در کشور ما زلزله میآید، چه بلایی سرمان میآید؟ این نشان میدهد که ما مشکل فرهنگی داریم، مشکل فرهنگی ما حالت ساختاری پیدا کرده است؛ یعنی از هم از نظرفردی بد به وظیفه خود عمل میکنیم و متولیان فرهنگی و خانواده بهدرستی عمل نمیکنند. مسئله دیگر این است که کسانی برای مسائل مهم تصمیمگیری میکنند که توان این کار را ندارند و نباید متولی این کار باشند. هرکس به خود اجازه میدهد که مثلاً در سطح سیاست خارجی اظهارنظر کند. تقسیم کار تخصصی عملاً در جامعه ما اتفاق نیفتاده است؛ چون درواقع ملاک ما برای تقسیم کار، ملاکهای تخصصی نبوده است.
ـ چندی پیش یکی از نمایندگان مجلس در مورد خشونت اجتماعی گفته بود که مردم ایران عصبانیترین مردم جهان هستند، به نظر شما چه اندازه این مسئله میتواند واقعی باشد؟ آیا واقعاً مردم ایران عصبانیترین مردم جهان هستند؟
چنین مسائلی باید خیلی با احتیاط بیان شود و شاید این بزرگوار به یک پیمایش ملی اشاره کردهاند که میتواند درست باشد؛ زیرا پیمایش ملی در سطح ملی است؛ اما اگر بخواهیم عصبانیترین مردم را در سطح جهان در نظر بگیریم، باید آن را در اشل جهانی مقایسه کنیم و این امر نیاز به یک پیمایش جهانی دارد. در این زمینه باید دوستان و همکاران روانشناس اظهارنظر کنند. ما دو نوع منش داریم؛ منش فردی و منش ملی. منش فردی یک فرد در مقایسه با افرادی که در یک جامعه زندگی میکنند شناخته میشود؛ اما منش ملی را باید در مقایسه با کشورهای جهان بررسی کرد.
بنده ضمن احترام به ایشان و هر بزرگواری که در این زمینه خودش را ذیصلاح میداند، اعتقاد دارم که این مسئله را باید بر اساس دادههای علمی و پیمایشی که جنبه مقایسهای هم داشته باشد بررسی نمود. من در این زمینه مطالعهای نداشتهام و نمیتوانم اظهارنظر کنم.
بنده چند سال پیش کتابی را برای یکی از نهادها تدوین کردم با موضوع «خشونت» و یکسری آمار در رابطه با خشونت، از سازمانهای جهانی معتبر وابسته به سازمان ملل بیرون کشیدم. اتفاقاً در این شاخصها میزان خشونت مثل قتل و قتل عمد در ایران بسیار پایینتر از میانگین جهانی بود.
این آمارها مربوط به سال 2012-2013 بود و نشان میداد که رتبه ایران درباره اوج خشونت (قتل عمد) خیلی پایینتر از کشور دیگر است و در رتبه 145 قرار دارد. آمارها نشان میداد که تعداد مرگومیر ناشی از خشونت در هر صد هزار نفر به چه میزان است. مثلاً کشور گواتمالا با 75 نفر کشته در هر صد هزار نفر جمعیت، رتبه یک را داشته است و ایران با 5/1 نفر، رتبه 145 را داشته است. حتی کشوری مثل آمریکا 5/6 نفر و روسیه 2/16 نفر کشته را در هر صد هزار نفر داشتند. پس وضعیت کشور ما خوب و خیلی خوب است. اعتقاد دارم که ما تنها در یک پیمایش جهانی میتوانیم وضعیت عصبانیت یک کشور را در مقایسه با کشور دیگر مورد بررسی قرار دهیم.
ـ عدم نشاط اجتماعی تا چه اندازه میتواند منجر به خشونت اجتماعی بشود؟
در جهان شاخصی بهنام شاخص شادمانی (Happiness scale) وجود دارد و باید رصد کنیم که در حال حاضر رتبه ایران در این شاخص چیست؟ بر اساس آن شاخص اگر جامعه ایرانی شاد نیست، بهمعنای عصبانی بودن این جامعه نیست؛ بلکه جامعه ایران، جامعهای غمگین محسوب میشود.
پایش سبک زندگی-شماره25-تابستان1397