برنامه ریزی فرهنگی – بخش دوم
نویسنده: حمید فلاحتی
۴. بایسته های برنامه ریزی فرهنگی
الف) راهبرد
راهبردها برنامههای کلیِ کنش برای دستیابی به هدفهای فراگیر هستند. فرهنگ ملی از لایههای مختلفی تشکیل میشود و برای برنامهریزی آن باید به لایههای مختلف آن توجه شود.
برخی معتقدند فرهنگ از لایههای ذیل تشکیل شده است: اول – مصنوعات و دستساختهها؛ دوم – نمادها، زبان، ارزشها، باورها و نگرشها. اگر بخواهیم ارتباطی میان مقوله مدیریت راهبردی و مهندسی فرهنگی ایجاد کنیم، لازم است تعریفی از مهندسی فرهنگی ارائه شود. مهندسی فرهنگی جامعه باید از طریق مؤسسات و نهادهای فرهنگی انجام شود و برای توسعه فرهنگ لازم است خط مشیها، برنامهها و فناوری لازم برای تحقق اهداف فراهم شود. انقلاب ایران از آغاز، یک انقلاب فرهنگی بوده است و بر این اساس مهمترین مبحث در راه عمل به رسالت و مأموریت با توجه به برنامههای راهبردی فرهنگ به معنای تثبیت اهداف کلان نظام است. در این راه یکی از گامهای اساسی راهبردی که تدوین چشمانداز است، برداشته شده است؛ ولی چالش مهمی که پیش روی برنامهریزان فرهنگی کشور وجود دارد، نبودن نگاه راهبردی در برنامهریزی فرهنگی کشور است. در برنامهریزی راهبردی با شناخت نقاط قوت و ضعف و تهدیدها، بهترین شیوه برای دسترسی به اهداف تعیین میشود.
بر اساس تحقیقات، تفکر راهبردی در برنامهریزی کشور، چه در حوزة کلان و چه در حوزة سازمانها به چشم میخورد. بدین معنا که در مواردی برنامهریزی راهبردی در سازمانها با تکیه بر تعاریف نظری آن به کار گرفته شده و به جای ایجاد ارتباط بین اهداف راهبردی و برنامههای اجرایی، تنها به حل مشکلات داخلی پرداختهاند.
حال در حوزة مدیریت فرهنگی نیز همین مسأله مطرح است که آیا نگاه برنامهریزان در حوزه فرهنگ اساساً راهبردی برای یافتن پاسخ این سؤال است. با توجه به برنامههای توسعه و گزارشهای عملکرد و مستنداتی که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در ارتباط با الزامات قانون توسعه بررسی و منتشر کرده است، این فرضیه به طور جدی مطرح است که مدیریت حوزة فرهنگی فاقد نگاه و رویکردی راهبردی است.
فرآیند برنامهریزی راهبردی را میتوان طبق کلیة متون ادبیات به سه فاز تقسیم کرد:
_ تدوین راهبردها؛
_ اجرای راهبردها؛
_ ارزیابی و بازنگری راهبردها.
۱. مطالعاتی وجود دارد که نشان میدهد در مرحلة تدوین راهبرد، مشکل خاصی وجود ندارد و در تمام سازمانهایی که تدوین راهبرد را آغاز میکنند، مراحل مختلف تدوین آن به نحو مطلوب پیش میرود و نتایج به صورت مکتوب در اختیار مدیران قرار میگیرد.
۲. از آنجا که غالباً مرحله تدوین راهبرد، مجرد از مبحث مرتبط صورت میگیرد، بسیاری از طرحهای تهیه شده برای همیشه در این فاز زمینگیر میشود؛ درحالیکه بهندرت طرحها در فاز ورودی متوقف میشوند. بیش از ۸۰ درصد طرحها از کاغذ به کف سازمان منتقل نمیشود.
۳. از آنجا که برنامههای راهبرد برای بیش از یک سال تدوین میشود، در پایان هر سال، گروه برنامهریزی راهبردی سازمانی گردهم میآیند و برای بررسی میزان موفقیت راهبردی در همان سال و در سال مورد نظر میپردازد. با توجه به اینکه یک سال از اجرای برنامه راهبردی سپری شده و احتمالاً پارهای از اهداف محقق نشده است، برای روزآمدسازی و تمدید آن به همان میزان چشمانداز سابق تدبیر میکنند که اصطلاحاً به آن غلتانسازی راهبردی گفته میشود.
تعداد کمی از سازمانها غلتانسازی را طراحی و اجرا میکنند. در این میان ضرورت تعیین شاخصها به صورت یک اصل مد نظر است؛ همانطور که در فازهای ۲و۳ طرحریزی راهبرد آمد، برای اجرای راهبرد، ضروری است یک دسته کارهای عملیاتی، تعریف شود و مد نظر قرار گیرد.
در راستای اجرای بند الف ماده ۱۳۲ قانون وزارت ارشاد در سالهای ۸۲ و ۸۳ به تهیه شاخصها مبادرت و کتابچة شاخصهای فرهنگی را منتشر کرد، بررسی مفاد کتاب نشان میدهد که کار وسیعی برای تدوین شاخصها انجام شده است. در زمینه حوزه فکری، بینشی و رفتاری، ۲۴ شاخص؛ در زمینه مصرف کالاها و خدمات فرهنگی، ۱۰ شاخص و در حوزه نیروی انسانی، اعضا و تجهیزات فرهنگی ۱۱۵ شاخص در نظر گرفته شده است.
برخی از شاخصها که در این گزارش آمده عبارت است از: تعداد فیلمهای سینمایی تولید شده، سرانة سفرهای حیاتی و زیارتی، میزان خوشبینی و امید به آینده کشور. مهمترین چالش در زمینه فرهنگی کشور برقرار نشدن رابطه بین شاخصها و اهداف راهبردی کشور در حوزه فرهنگ است.
همانطور که در متن قانون آمده، شاخصهای فرهنگی باید متناسب با اهداف و آرمانهای جمهوری اسلامی و سیاستهای مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی باشد. مفهوم مرکز مدیریت راهبردی نیز همین است؛ یعنی اگر یک شاخص را تعریف میکنیم باید بدانیم به کدام هدف راهبردی نزدیک شده و آن را محقق کردهایم، اساساً شناخت بدون هدف مثل آب در هاون کوبیدن است. آنچه با تلاشهای علمی انجام شده طراحی و اندازهگیری شاخصهای وسیع بوده که مشخص نیست برای تحقق کدام هدف مد نظر قرار گرفته است.
در قانون برنامة چهارم تنها در یک جا به هدف کلی حوزة فرهنگ اشاره شده و آن سرفصل چهارم قانون تحت عنوان صیانت از هویت و فرهنگ اسلامی ایرانی است؛ ولی در برنامه و گزارش عملکرد مشخص نشده است که برای تحقق این هدف، چه اهداف راهبردی مد نظر قرار گرفته و چه شاخصهایی باید بهبود یابد. سازمان مجری هم تعیین نکرده است که در سالهای آتی باید به کجا برسیم. بررسی گزارش عملکرد برنامة توسعه اقتصادی اجتماعی و فرهنگی چالش جدیتری را پیش میکشد که در ادامه به آن اشاره میشود.
دولت در گزارش برنامه سوم توسعه، جداولی را تحت عنوان عملکرد قانونی برنامه سوم توسعه در سالهای ۷۹ تا ۸۲ در بخش فرهنگ و هنر ارائه کرده است. شاید با نگاه اول به نظر آید اقدامات و فعالیتها در حوزة هنر و فرهنگ روشن شده است؛ اما بسیاری از اهداف ارائه شده، اساساً ماهیت و هدف ندارند.
مهمترین چالش مدیریت راهبردی فرهنگی کشور را میتوان به شرح ذیل مطرح کرد: ۱. فقدان روش مبتنی بر مدیریت راهبردی در تدوین اهداف و برنامههای فرهنگی کشور؛ ۲. نبودنِ ارتباط بین برنامهها و چشمانداز کشور در حوزه فرهنگ؛ ۳. نداشتن اهداف راهبردی در حوزة فرهنگ؛ ۴. ارتباط بین شاخصها و اهداف در حوزة فرهنگ؛ ۵. مشخصنبودن اقدامات لازم برای تحقق اهداف و تقویت هر یک از شاخصها؛ ۶. نبودن نظام پایش مناسب برای انحراف از اهداف. رسالت برگزاری چنین همایشی نیز تحقق نمییابد؛ مگر اینکه شاهد تحرک عملی در جهت اجرای فرامین رهبری و همسوییِ بخشها در تحقق اهداف فرهنگی کشور باشیم.
ب) تعادل سیاسی
تعادل یعنی ترویج و پیشبرد فرهنگ، فقط برای خود فرهنگ و نه اهداف احزاب سیاسی و فلسفههای جزمی؛ بهویژه ملیگرایی تهاجمی. فرهنگ منطقی، فرهنگی است که به روی همه فرهنگهای دیگر باز است؛ آن قدر اعتماد به نفس دارد که استدلالهای متنوع و مخالف را پذیرا و شامل شود و آنقدر زنده است که باور کند فرهنگ زمان حاضر به همان اندازة فرهنگ زمان گذشته جالب است. مراجع دولتی اغلب ابراز میدارند هدف آنان برقراری ارتباط با نتایج حمایت فرهنگی در عین حفظ فاصله با محتوا و برنامههای فرهنگی است؛ اما این هدف بهندرت محقق شده است. تحقق این هدف، مستلزم آن است که وزیران فرهنگ علاوه بر ایجاد گروههای ارزیاب در روند تصمیمگیریهای اداری، خود را در حاشیه نگه دارند و از هر گونه اعمال نفوذ برای انعکاس خط مشی دولت بپرهیزند. تعیین سیاست و حمایت از آن ـ پول مالیات، رضایت دادن به گزارش نهایی دربارة نتایج قانونگذاری و هزینهها و کمک به بهبود فرهنگ، همه بدون دخالت ـ حتی در صورتی که دولت تحریک به دخالت شود، صورت میگیرد.
ج) سرمایهگذاری واقعبینانه
اگر فعالیتهای فرهنگی با منابع کافی پشتیبانی نشوند، ساختار آن با تداخلهای مداوم و بحرانهای مدیریتی روبهرو خواهد شد. مؤثرترین سیاست آن است که مبلغی بین ۵۰ تا ۶۰ درصد از بوجة عملیاتی سالانة لازم برای نهادها، صرف اعطای انواع بورسها و کمک هزینههای تشویقی شود. همچنین بخش مهمی از هزینهها باید به ابتکارها و فعالیتهای جدید و در حال توسعه اختصاص یابد؛ نه آنکه مبالغی هنگفت در اختیار سازمانهای متورم و راکدی قرار گیرد که بازدهی چندانی ندارند.
د) تدوین چارچوب قانونیِ عاری از تعصب
وجود نوعی نظام مالیاتی به نفع تولید کنندگان فرهنگی و هنرمندان، ضروری است و قوانین تجاری باید به نفع آنها طراحی شوند. حمایت از حق پدیدآورنده (کپی رایت) و سایر حقوق مالکیت معنوی، الزام همة شبکههای دولتی (رادیو، تلویزیون و… ) به بالابردن کیفیت فرهنگی برنامههایشان، وضع قوانین حمایت از محیط زیست و فرهنگ، انعقاد توافقنامههای بین المللی دربارة تعریف و حدود حقوق فرهنگی، حصول توافق بین المللی درباره جابهجایی کالا، خدمات فرهنگی و…، همگی ملزومات یک سیاست فرهنگی پایدار و مطلوب است.
۵. ویژگیهای برنامهریزی فرهنگی مطلوب
برنامهریزی فرهنگی مطلوب باید ویژگیهای خاصی داشته باشد؛ از جمله:
۱. برنامهریزی فرهنگی باید منعطف باشد.
۲. انضمامی و تجربی باشد.
۳. از یک سو براساس تعریف محدود از فرهنگ استوار باشد و از سوی دیگر، انتخابی باشد و صرفاً به برخی از متغیرهای راهبردی در سطح فوقانی جامعه توجه کند؛ نه اینکه بدون در نظر گرفتن عوامل انگیخته در عرصههای گوناگون و در سطوح مختلف، برای جزئیترین امور، برنامهریزی کند که در این صورت، نتیجة چنین برنامهای از قبل مشخص است.
۴. ویژگی ساختاری داشته باشد، نه اجباری. به این موضوع مهم در ادبیات برنامهریزی و توسعه نیز توجه جدی شده است؛ به عبارت دیگر، برنامهریزی فرهنگی باید در صدد تأسیس فرصتهای ساختاری برآید تا مردم به روشی خاص در آن رفتار کنند؛ نه اینکه به طور مستقیم برای انجام کاری، تحت فشار قرار بگیرند. در ادبیات برنامهریزی اجتماعی، معمولاً به برنامهریز توصیه میشود بیشتر متکی به فراقدرت باشد؛ به جای اینکه به قدرت عریان تکیه کند.
۵. مشارکتی و مردمی داشته باشد.
۶. برای جلب مشارکت عموم باید در حد امکان، داوطلبانه باشد؛ زیرا این نوع برنامهریزی همچنان که از نام آن استنباط میشود، با عنصر اندیشه ارتباط دارد و این امر بدون مشارکت داوطلبانه مردم، میسر نخواهد شد.
۷. واقعگرایانه باشد؛ به عبارت دیگر با تواناییهای سیستم سازگار باشد و امکانات و ظرفیتهای موجود جامعه را مد نظر قرار دهد.
۸. منطبق با وجدان عمومی جامعه باشد.
۹. آیندهنگر باشد.
۱۰. به قلمرو ملی محدود نشود؛ بلکه با اتخاذ چشماندازی وسیع، مسائل بین المللی، بین منطقهای و جهانی نیز مد نظر قرار گیرد. همچنین «برای همکاری با سایر دولتها، مؤسسات تجاری، انجمنهای داوطلبانه و خصوصی و نهادهای دیگر، باید در صدد یافتن راههای جدیدی برآید؛ ضمن اینکه تأثیر مثبت روند جهانیسازی در خلاقیت محلی ـ از نظر ایجاد فرصتها و امکانات بازار ـ باید بررسی شود. آثار مثبت و منفی بازارهای جهانی بر صنایع فرهنگی محلی هم از مسائلی است که باید مطالعه شود تا بتوان برای حمایت از این صنایع و رشد فرهنگی و اقتصادی آنها، اقداماتی را پیشبینی کرد.»
۱۱. بخشی از سیاستها، اقتصادی و اجتماعی باشد تا ارزشهای فرهنگی ملی و محلی در مدیریت اقتصاد در نظر گرفته شود.
۱۲. به امر تنوع فرهنگی که به خلاقیت در تولید آثار هنری منجر میشود، توجه ویژهای داشته باشد.
۱۳. با توجه به محدودیت منابع و امکانات و همچنین مشکلات، اولویتگذار باشد.
۱۴. بر اساس توافق رسمی و اتفاق نظر میان مسئولان و متولیان امور شکل گرفته باشد و کارشناسان و بخش اجرایی نیز مصمم به اجرای آن باشند. «برنامة فرهنگی ملی براساس یک فرآیند سیاسی است؛ فرآیندی که سیاستمدارانِ آن را آغاز میکنند و میکوشند تا بر آن حاکم شوند. برای تحقق اهداف فرهنگی باید میان رهبران سیاسی و برنامهریزان، پیوسته تبادل نظر صورت گیرد. برنامهریزی نمیتواند از فرآیند سیاسی جدا افتد و بیتوجه به آن ادامه یابد؛ در صورتی که کارکنان ـ چه کارشناسانی که برنامه را تهیه میکنند و چه کارمندانی که آن را اجرا میکنند ـ برای اجرای آن مشتاق نباشند و یا ورزیدگی کافی نداشته باشند، برنامه را با شکست مواجه میکنند.»
۱۵. بر اساس یک الگو و رویکرد فرهنگی کلان شکل گیرد و دربارة آن الگو و رویکرد، میان مسئولان و کارشناسان اتفاق نظر باشد؛ به عبارت دیگر، انگارة نظری حاکم بر سطوح عالی برنامهریزی و سطوح کارشناسی متفاوت نباشد؛ زیرا وجود شکاف نظری در اکثر ابعاد محورهای انگارة نظری سطوح عالی برنامهریزی و سطوح کارشناسی سبب ابهام مفهومی، نبود تفاهم میان سطوح عالی، میانی و اجرایی و در نتیجه، ظاهر شدن گسست و بههمریختگی در حوزة برنامهریزی فرهنگی میشود و سیاستگذاران اهداف و راهبردهایی را تعیین میکنند که برای سطوح کارشناسی، ابهام نظری دارد. متقابلاً کارشناسان، طرحها و برنامههایی ارائه میکنند که از نگاه سیاستگذاران، مبهم و مشکوک است.
۶. عوامل ناکامی برنامهریزی فرهنگی
الف) نامشخصبودنِ سرمشق غالب در برنامهریزی فرهنگی
منظور از سرمشق غالب، آیندهای است که از تحلیل واقعیتها و ارزش داوریها و به طور دقیقتر، مجموعهای از اطلاعات فنی، اجتماعی، اقتصادی، جمعیتی، سیاسی و فرهنگی که در قالب تحلیلی خاص با نوعی داوری ارزشی توأم شدهاند و نوعی «استنباط شخصی» از عوامل مؤثر بر فرهنگ و جهتگیریهای بایسته آن در تصمیمگیران فرهنگی به وجود میآورند.
ب) فقدان دید علمی درباره اوضاع فرهنگی کشور
در عرصه سیاستگذاری فرهنگی در ایران، آنچه غالب است، نوعی نگرش فلسفی است. این نگرش شبه فلسفی، نگرشی محافظهکار، غیر کمی، غیر نظری، غایتگرا، ثباتگرا، کلگرا و عاجز از پیشبینی است. علاوه بر این، این نگرشِ شبه فلسفی، گاه با نگرش شبه فقهی ترکیب میشود. احکام فقهی که از جنس احکام اعتباری، ارزشی و تشریعی هستند، در ذهن برخی، مبنایی برای استخراج احکام تحلیلی و تبیینی میشوند. به این ترتیب، این دو شبه نگرش، فضای ذهنی تصمیمگیران فرهنگی را پر میکند و نوعی معرفت کاذب از عرصه فرهنگ پدید میآورد و ارائه برنامهها و سیاستها بر مبنای احکام و قضایای شرطی مبتنی بر این دو نگرش صورت میپذیرد. این مشکل هم از موانع اصلی برنامهریزی موفق فرهنگی در کشور ماست.
ج) نبودنِ توازن در فرآیندهای سهگانه خط مشیگذاری فرهنگی
خط مشیگذاری فرهنگی (مانند سایر زمینهها) حاصل تأثیر سه فرآیند مختلف بر یکدیگر است:
• فرآیند مبتنی بر قدرت نفوذ؛
• فرآیند سازمانی؛
• فرآیند عقلایی.
در فرآیند مبتنی بر قدرت نفوذ، رهبران سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و گروههای با نفوذ، مسالهای را مطرح میکنند و خواهان حل آن از جانب دستگاههای مسئول میشوند.
در فرآیند سازمانی، قوای مختلف حکمت و سازمانهای مربوط، مسأله را دریافت میکنند و میکوشند تا به مشکل مطرح شده در فرآیند قبل پاسخ گویند و پس از فرآیند سازمانی، فرآیند عقلایی آغاز میشود که شامل مجموعهای از اقدامات برای وضع خط مشی و ارزیابی خط مشیهاست. هر یک از این فرآیندها باید جای مشخصی در خط مشیگذاری داشته باشد. اگر توازن میان این فرآیندها بر هم خورد و یکی از فرآیندها بر دیگران غلبه کند، نتیجه حاصل، چندان وافی به مقصود نخواهد بود.
یکی از مشکلات اصلی برنامهریزی فرهنگی در کشور ما بر هم خوردن توازن و تعادل موجود، میان سه فرآیند فوق در مقاطع مختلف است. در اغلب موارد، توازن به نفع فرآیند مبتنی بر قدرت و نفوذ بر هم میخورد.
د) غلبه وسوسه «همه چیز با هم» در برنامههای فرهنگی
برنامه واقعی، برنامهای است که در آن نوعی اولویتبندی در اهداف وجود داشته باشد. گاه برنامهریزان، تحت تأثیر فشارهایی که بر دستگاه برنامهریزی وارد میشود، میکوشند تا اهداف ناسازگار با یکدیگر را در یک برنامه واحد بگنجاند. اینگونه عملکردن، برنامه را به یک بیانیه تبلیغاتی تقلیل میدهد. معمولاً در بیانیههای تبلیغاتی، همه هدفهای جذاب و مطلوب در کنار هم آورده میشوند تا بر مبنای آنها بتوان همه اقشار و گروهها را جذب و بسیج کرد. برنامههای فرهنگی پس از انقلاب، اغلب دچار این آفت میشوند که میکوشند همه مطلوبها و اهدافِ ارزشمند را در درون خود جمع کنند. این کار باعث جذابشدن برنامهها میشود؛ ولی اثربخشی و کارآمدی آن بهشدت کاهش مییابد.
هـ) بیتوجهی به پیامدهای حاصل از تصمیمگیری، تصمیمگیرندگان غیردولتی در عرصه جنگ
.پایش سبک زندگی، سال اول، شماره ۳، مرداد ۱۳۹۳، صفحات ۱۰۲-۱۰۷.