برنامه ریزی فرهنگی – بخش اول
نویسنده: حمید فلاحتی
برنامه ریزی فرهنگی، یکی از راه های پیشگیری از آسیبهای فرهنگی و اجتماعی است. امروزه دغدغه فرهنگی، یکی از جدیترین مسائل اساسی نظام است و بارها دلسوزان نظام به ویژه مقام معظم رهبری(حفظه الله) درباره آن توصیه کردهاند.
چیستی برنامه ریزی فرهنگی
اگر «برنامه ریزی» را مداخلات هدفمند، آگاهانه و سنجیدة انسانی در مسیر حوادث و فرآیندها بدانیم ـ اعم از اینکه نتیجة آن ممکن است موفقیتآمیز باشد یا نه ـ بر این اساس، برنامه ریزی فرهنگی را نیز میتوان کوشش آگاهانه، سنجیده و سازمانیافتة دولت برای ایجاد تغییر در وضع موجود و دستیابی به اهداف مطلوب در حوزههای مختلف فرهنگی دانست.
بنابراین عبارت «برنامه ریزی فرهنگی» با مفروضات زیر همراه است:
ـ در حوزة فرهنگی میتوان به برنامه ریزی روی آورد و اگر امری مطلوب نباشد، امری اجتنابناپذیر است.
ـ در حوزة فرهنگ، مشکلاتی وجود دارد که باید آنها را با اقداماتی که «برنامه ریزی فرهنگی» مینامیم، مرتفع سازیم.
ـ برنامه ریزی فرهنگی بیشتر بر عهدة دولت است ویا از دولت انتظار میرود که به چنین اقدامی دست بزند.
ـ برنامه ریزی فرهنگی، مبتنی بر سرمشقها و الگوهای فرهنگی موجود در جامعه است.
توجه به این نکته لازم است که بین مفهوم «برنامه ریزی فرهنگ» و «برنامه ریزی فرهنگی» تفاوت عمیق و ظریفی وجود دارد. در مفهوم اول، برنامه ریزی برای حوزة فرهنگ مد نظر است؛ اما در معنای دوم، این واژه، کاربرد گستردهتری دارد و با مجموعهای از وظایف و رشتههای علمی از جغرافیای انسانی تا طراحی شهری، برنامه ریزی اقتصادی، سیاستگذاری اجتماعی و سرانجام برنامه ریزی راهبردی پیوند دارد.
هنگامی که اصطلاح برنامه ریزی فرهنگ را به کار میبریم، منظور هماهنگسازی فعالیتهای فرهنگی و هنری در جامعه است و آنگاه که از واژة برنامه ریزی فرهنگی استفاده میکنیم، منظور نحوة به کارگیری منابع فرهنگی برای توسعة یکپارچگی شهرها، مناطق و کشورهاست؛ به عبارت دقیقتر، «برنامه ریزی فرهنگی فرآیند تشخیص پروژهها، طراحی برنامهها و مدیریت اجرا را گویند. هدف از این نوع برنامه ریزی در واقع، یک نگرش فرهنگی به انواع سیاستگذاریهای عمومی است.»
در اینجا آنچه مورد نظر است همان برنامه ریزی برای فرهنگ است که از روی تسامح، برنامه ریزی فرهنگی نیز گفته میشود. برنامه ریزی یا سیاستگذاری فرهنگی، شامل اصول و راهبردهای کلی و عملیاتی شدهای است که بر نوع عملکرد یک نهاد اجتماعی در امور فرهنگی استیلا دارند؛ ازاینرو منظومهای سازمانیافته از اهداف نهایی درازمدت، میانمدت، قابل سنجش و نیز ابزارهای وصول به آن اهداف را دربرمیگیرد.
بنابراین الگوی سیاستگذاری فرهنگی الزاماً بر اساس هدفگذاریهای خاص ـ که از اصول راهبردهای کلی و عملیاتی شدة خود اخذ میکند ـ سامان مییابد. سیاستگذاری فرهنگی فاقد هدفگذاریهای پیشین، چیزی جز ترجمان فقدان سیاستگذاری فرهنگی نیست.
تعریف ما از برنامه ریزی فرهنگی، متأثر از تعریفی است که از مفهوم فرهنگ ارائه میشود. اگر فرهنگ را در معنای کلی ـ که قبلاً اشاره شد ـ به کار بریم، برنامه ریزی فرهنگی عبارت خواهد بود از: «تلاشی آگاهانه برای تغییر نگرشها، اعتقادات، آداب و رسوم، ارزشها و هنجارهای نسبتاً پایدار و بادوام جامعه، مطابق خواست و الگوی ذهنی برنامهریز.»
اما اگر فرهنگ را در معنای محدود به کار بریم، تعریف برنامه ریزی فرهنگی، متفاوت و محدود خواهد بود؛ یعنی برنامه ریزی فرهنگی عبارت است از: «تلاش آگاهانه و سنجیده برای تغییر فعالیتها و محصولات فکری و هنری برای دستیابی به اهداف مطلوب مد نظر برنامهریز یا برنامهریزان»؛ به عبارت دیگر و به بیان ایوانز، برنامه ریزی عبارت است از: «تشخیص منابع، توزیع یارانهها و امکانات عمومی برای مجموعهای از فعالیتهای هنری تشویق و طراحی شده (تماشاخانهها، گالریها، موزهها، تالارهای کنسرت، مراکز هنری و رسانهای، نمایش فیلم و غیره) و حمایت از هنرمندان و کارکنان فرهنگی.» مثلا در اکثر جوامع غربی، بخشی از برنامه ریزی فرهنگی شامل مداخلات عامدانهای است که دولت برای افزایش تقاضا در مصرف و تمایل به مشارکت در تولید آثار هنری انجام میدهد.
همانگونه که ملاحظه کردیم بر اساس تعریفی که از فرهنگ ارائه میدهیم، تعریف برنامه ریزی فرهنگی نیزمتفاوت خواهد بود. برنامه ریزی فرهنگی عبارت است از: «هر کوششی برای ایجاد تغییراتی آگاهانه مطابق با الگوی ذهنی پیشین در زمینة باورها، عقاید، ارزشها، احساسات و رفتارها که با خصوصیت نسبتاً پایدار از عقاید موردی متمایز میشود.»
۲. ضرورت برنامه ریزی فرهنگی
برنامه ریزی در عرصه فرهنگ، یک فعالیت منظم در تاریخ هویتهای اجتماعی در هر عصر و اجتماعی بوده است. بررسی تاریخ تمدن ملل مختلف از دوران باستان و بررسی نظریات حاکمان در آن دوران، مؤید این ادعا است.
تقریاً همگان بر اصل برنامه ریزی اتفاق نظر دارند و دربارة اهمیت و ضرورت آن هیچگونه شکی وجود ندارد. دربارة اهمیت و ضرورت برنامه ریزی در عرصة فرهنگ نیز تقریباً چنین توافقی وجود دارد، اگر چه در محتوا و شکل آن دیدگاههای متفاوتی را میتوان مشاهده کرد. شاید برنامه ریزی نتواند دستنیافتنیها را دستیافتنی کند؛ اما قطعاً فقدان آن میتواند دستیافتنیها را دستنیافتنی سازد؛ ازاینرو دستیافتن به آرمانهای فرهنگی که انقلاب اسلامی پیش روی دولت جمهوری اسلامی نهاده است، ضرورت توجه بیشتر به برنامه ریزی فرهنگی را ایجاب میکند.
اجرای برنامههای فرهنگی، سبب پیوستگی عناصر در اجتماع و هویتیافتن آنها میشود. پیوستگی اجتماعی در برخی شرایط برای خلق عناصر فرهنگی جدید و یا حفظ عناصر فرهنگی در هنگام هجوم فرهنگهای سایر ملل بسیار لازم به نظر میرسد.
برنامه ریزی فرهنگی میتواند امکان بهکارگیری دقیقتر مدیریتها، سازمانها و طراحی اقدامها و فعالیتهای فرهنگی متناسب با اهداف و اولویتها را فراهم آورد. اصولا برنامه ریزی بر اساس این فرضِ پذیرفتهشده انجام میگیرد که امکانات و منابع ما محدود است و بهرهگیری توأم با روزمرگی از منابع محدود، صدمات جبرانناپذیری به بار خواهد آورد. امروزه برنامه ریزی در تمام امور انسانی، امری انکارناپذیر، تلقی و شاخصی برای تفکیک کشورهای پیشرفته از غیرپیشرفته محسوب میشود. با توجه به اهمیت برنامه ریزی، به نظر نمیرسد دلیلی برای بهرهگیری از آن در عرصة فرهنگ وجود نداشته باشد؛ زیرا نظام فرهنگی، همزمان دارای دو کارکرد محوری متناقضنمای «تغییر و نوآوری اجتماعی» و «تداوم اجتماعی» است. بنابراین، ضرورت برنامه ریزی فرهنگی را باید در دو چیز جستجو کرد: از یک طرف در همین کارکرد دوگانه و متناقضنمایِ فرهنگی، یعنی کارکرد تغییر و تداوم. جوامعی نظیر جامعة ما که مرحلة گذر را طی میکنند و تحولات سریع، ناهمگون و نابرابر را تجربه میکنند، همزمان به نظم و تغییرات همگون و جهتدار احتیاج دارند.
۳. جایگاه دولت در برنامه ریزی فرهنگی
جایگاه دولت در نظامهای اجتماعی و محدوده تصرفات و دخالتهای منطقی آن در کلیه حوزههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه از جمله مباحثی است که افکار و اذهان اندیشمندان و نظریهپردازان علوم سیاسی و اجتماعی را به خود جلب کرده و تاکنون نظریات گوناگونی درباره آن مطرح شده است.
اما آنچه مهم است ضرورت هماهنگی و همسویی هر چه بیشتر صاحبنظران، کارشناسان و دولت به عنوان کانون اصلی برنامه ریزی فرهنگی کشور است. جامعه اسلامی ما بعد از دو دهۀ پر فراز و نشیب، محتاج یک تصحیح فرهنگی در ساختارهای کلان فرهنگ است. «جامعه رشید، جامعهای است که بتواند نیازهای فرهنگی خویش را در رهگذر حیات و حرکت اجتماعی بازشناخته، از تظاهرات و تمایلات کاذب و گذرا تفکیک کند و قدرت پاسخگویی به این نیازها و بهرهگیری از آنها را در جهت رشد و کمال معنوی و مادی دارا باشد.
شرط لازم برای تحقق چنین مطلبی، آن است که در هر کشور، زمامداران اصولگرا و واقعگرا بتوانند برای همراهی با جریان عظیم، عمیق و اصیل فرهنگ در جامعه، حداکثر بهرهگیری را از دریای لایزال اراده و ایمان معنوی و الهی مردم به طور هماهنگ و همسو با سیاستگذاری و برنامه ریزی انجام و اهم محورهای لازم برای این حرکت را تشخیص دهند و تعیین کنند.»
در زمینه مرکزیت تصمیمگیری و برنامه ریزی در حوزه فرهنگ، دو نظریه عمده وجود دارد. نظریه اول معتقد به دخالتنکردنِ نهاد دولت در برنامه ریزی فرهنگی است و نظریه دوم به ایفای نقش مؤثر دولت و حضور آن در سطح مدیریت مسائل فرهنگی اعتقاد دارد. بنابراین پذیرش هر کدام از این دو نظریه، از طرف مسئولانِ فرهنگی کشور، مناسبات و آثار خاصی خواهد داشت که تعیینکننده سازگاری یا ناسازگاری جهتگیری تصمیمات با قانون اساسی به عنوان مظهری از بینش فرهنگ اسلامی و اهداف کلان فرهنگی خواهد بود.
الف) نظریه دخالتنکردن دولت در برنامه ریزی فرهنگی
اندیشه دخالتنکردنِ دولت در تنظیم امور اجتماعی از جمله فرهنگ، پیشینه تاریخی دارد. این نظریه در فلسفه حاکمیت مادهگرایی و نظام سرمایهداری ریشه دارد و عمدهترین دلیل دخالتنکردنِ دولت را در برنامه ریزی فرهنگی در راستای پاسداری از اصل دموکراسی و آزادی فکر و عقیده مطرح مطرح میکند؛ ازاینرو دخالت دولت را در امور فرهنگی به هر میزان که محدود و ناچیز باشد، برای آزادی تفکر و بیان انسانها مضر میداند و مانعی جدی در مقابل آزاداندیشی قلمداد میکند.
در تحلیل این دیدگاه، توجه به اصل کلی و فراگیر ـ که حاکم بر ساختار حکومتی جهان غرب است ـ ضروری خواهد بود. اصولا ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی نظامهای غربی بر پایه اصالت سرمایه سامان یافته و برنامه رشد و توسعه این دسته از کشورها در تمامی ابعاد از جمله برنامه ریزی فرهنگی براساس قوانین و ابزارهای تضمینکننده سودِ سرمایه تنظیم میشود. در حقیقت، قوانین توسعه، سرمایهای است که چارچوب دخالت دولت را در حوزه امور فرهنگی مشخص میسازد.
در این ساختار، مسائل فرهنگی همچون یک کالا ارزیابی میشود و قانون حاکم بر جریان فرهنگ، ارزش و اخلاق اجتماعی حول محور اقتصاد معنا میگیرد و هر چه تحت عنوان اخلاق و معنویت مطرح میشود، چیزی جز اخلاق تجاری نیست.
اکنون با توجه به حاکمیت چنین روندی بر جامعه جهانی میتوان پی برد که شرکتهای بزرگ اقتصادی، تصمیمسازان و تصمیمگیران اصلی جوامع آزادند و دولتها نیز در این جوامع، هویت و نقش تبعی دارند؛ زیرا تحت نفوذ و سلطه صاحبان شرکتهای عظیم اقتصادی قرار گرفتهاند و نهایت اینکه دولتها مجری خواستهای آنان میشوند. بنابراین دولت در این جوامع برای فرهنگ، توسعهاندیشه و علوم به صورت واسطه عمل میکند.
در چنین جوامعی توسعه فناوری، حاکم بر سفارشهای تولیدات فرهنگی است؛ یعنی صاحبان سرمایه هستند که جهتگیری سفارشهای فرهنگی جامعه را تعیین میکنند و اصناف مختلف برای تأمین آن سفارشها اقدام مینمایند و مردم نیز تنها در بعد مصرف آن آزادند. البته قدرت مصرف نیز متناسب با کیفیت نظام توزیع ثروت جامعه انجام میپذیرد. در چنین ساختاری دولت در تمامی بخشها از جمله فرهنگ، خدمتگزار رشد سود سرمایه است.
ناسازگاری بنیانهای این نظریه با فطرت و کرامت انسانی و تجربه ناموفق و بحرانساز آن در کشورهای مبدأ، ما را برآن میدارد که نکات احتمالی مثبت و جزئی این دیدگاه را با توجه به نکات زیانبار و منفی آن در طیفی گسترده مقایسه کنیم. صرف مقایسه، ما را به این نتیجه رهنمون خواهد ساخت که نظریه دخالتنکردنِ دولت در برنامه ریزی فرهنگی، نظریه قابل اعتماد و منسجمی برای هدایت فرهنگی کشور اسلامیمان نخواهد بود.
ب) نظریه محوریت دولت در برنامه ریزی فرهنگی
در این دیدگاه، دولت، بزرگترین نهاد در نظام موازنه اجتماعی است و مسئولیت سرپرستی تکامل ساختارهای اجتماعی را بر عهده دارد؛ ازاینرو دولت نهتنها «متولی تکامل فرهنگ، بلکه سرپرست رشد و تکامل تمامی ابعاد اجتماعی» حیات بشری است؛ به همین دلیل، اصولاً برنامه ریزیهای فرهنگی نهتنها مستقل از تأثیرات دولت نیستند؛ بلکه به دلیل جایگاه ولایتی و هدایتی خاصی که برای دولت ترسیم میشود، حوزه فرهنگ و برنامه ریزی فرهنگی به نحو گستردهای، تحت تأثیر این نهاد اجتماعی قرار دارند.
ضرورت هدایت و سرپرستی کلیه شئون زندگی اجتماعی در جهت سعادت، قانونمندی و ضابطهمندسازی فرهنگ، مقابله با هرج و مرج فرهنگی، اتخاذ موضع فعال فرهنگی در نظام موازنه جهانی، جلوگیری از ورود فرهنگ فاسد بیگانه به عرصه فرهنگ اسلامی، استقلال فرهنگی و… از جمله دلایل حضور دولت در برنامه ریزی فرهنگی است.
مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای(مد ظله) درباره جایگاه دولت در مدیریت فرهنگی چنین میفرمایند:
«مدیریت فرهنگی به مفهوم وجود یک دستگاه متفکر، مدیر و مدبر است که قادر است فرهنگ یک کشور را قانونمند و ضابطهمند سازد. بنابراین، مدیریت فرهنگی در مقابل هرج و مرج فرهنگی قرار دارد و مرکز این مدیریت نیز شورای عالی انقلاب فرهنگی است. هرج و مرج در همه بخشهای حیاتی کشور از جمله در بخش فرهنگ، مضر است و بر این اساس نمیتوان پذیرفت که در یک جامعه با فرهنگ، هر متاع فاسد و مفسدی عرضه شود و هیچگونه مؤاخذه و مسئولیتی در قبال آن وجود نداشته باشد؛ زیرا چنین وضعیتی، عین هرج و مرج است.»
علاوه بر این موارد، تهاجم فرهنگی از ناحیه دشمنانی که به رهبری جهانی میاندیشند، ایجاب میکند که مرکز مقتدری، مسئولیت دفاع و مقابله هوشمندانه با آن را به عهده بگیرد. بنابراین، برای ساماندهی فرهنگی به مرکزی قوی نیاز است که قدرت هماهنگسازی فعالیتهای فرهنگی کشور را داشته باشد.پایش سبک زندگی، سال اول، شماره ۳، مرداد ۱۳۹۳، صفحات ۹۸-۱۰۲.