اصل پیوستگی از منظر آموزههای دینی
نویسنده: دکتر محمدتقی فعالی
مقدمه
آیا اجزاء و عناصری که در جهان موجودند با یکدیگر پیوندی دارند یا از هم گسستهاند؟ این سؤال مهم سالهای متمادی ذهن بشر را به خود مشغول کرد. اگر اصل وابستگی میان عناصر عالم را بپذیریم، جهان را از گسست دور ساختهایم و پیوندی عمیق میان اشیائی که به ظاهر متفرقاند، برقرار نمودهایم، اما اگر قائل به گسست باشیم طبعاً تمامی مناسباتی را که میان اجزاء میبینیم، پیوندی ظاهری تلقی کرده و با نگاهی عمیق، اجزای عالم را از هم گسسته و متفرق پنداشتهایم.
مروری بر آیات و روایات به ما نشان میدهد که اصل پیوستگی میان اجزای جهان مورد تأیید دین است. قرآن بهگونههای مختلف تأثیر و تأثر متقابل بخشهای مختلف جهان را به ما نشان میدهد، بهگونهای که در نهایت، کل جهان را بهعنوان «امری واحد» تلقی کرده که از «خالقی واحد» سرچشمه گرفته است.
اول) جهانِ دیدهها و نادیدهها
خداوند در سوره «الحاقه»، بعد از سوگندی زیبا، بیان میکند که قرآن کتاب خداست که توسط فرستادهای کریم برای انسان نازل شده است:
«فَلَا أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ وَمَا لَا تُبْصِرُونَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کرِیمٍ؛ پس نه [چنان است که میپندارید] سوگند یاد میکنم به آنچه میبینید و آنچه نمیبینید که [قرآن] قطعاً گفتار فرستادهای بزرگوار است.»
دو نکته شایان ذکر است:
نکتة اول: یکی از ابتکارات قرآن کریم، سوگندها است. درنگ در سوگندهای قرآنی این حقیقت جالب را برملا میسازد که بیشترین قسمهای خدا به پدیدههای آفرینش بهویژه امور زمینی است؛ سوگند به ستارگان، رب مشرقها و مغربها، شفق، شب، مکّه، اختران گردان و آنچه دیده میشود.
از سوی دیگر میدانیم که هرگاه خداوند به چیزی قسم یاد کند، نشانة اهمیت آن است. پس سراسر جهان هستی خصوصاً زمین و پدیدههای طبیعی آن از جایگاه و اهمیت ویژهای برخوردارند. ناگفته نماند که خالق جهان، اهمیت بالای زمین و زمینیان را در موارد مختلفی از قرآن به رخ انسان کشیده است.
نکتة دوم: از شریفة پیشگفته بهدست میآید که عالم خلقت از نظر خالقش دو گونه است؛ دیدهها و نادیدهها. بخش اول، جهان محسوسات است که میتوان آن را با حواس ظاهری ادراک نمود و در اصطلاح به آن «عالم شهادت» گفته میشود. بخش دیگر خلقت، جهان نادیدههاست که از دسترس حس انسان خارج بوده و «عالم غیب» نام دارد. هرگاه خداوند به جهان دیدهها و جهان نادیدهها سوگند یاد میکند، این امر به معنای سوگند یاد کردن به سراسر خلقت و هستی است.
قرآن در ادامه، مسئله نزول کتاب بهدست «رسول» را پیش میکشد. این امر بدین معنا است که رسول دو وجهه دارد، جنبة غیبی و جنبة شهادت. رسول، هر آنچه را که از عالم غیب و جهان نادیدهها دریافت میکند به عالم شهادت و جهان دیدهها منتقل مینماید. قرآن، پیامی است از جهان نادیدهها برای هدایت جهان دیدهها. لذا آن دو سوگند با ادامه آیه تناسب پیدا میکند.
نکتة جالبی که از مباحث مذکور بهدست میآید این است که تناسبی عمیق میان دو بخش عالم؛ یعنی جهان غیب و جهان شهادت وجود دارد و این مناسبت و پیوستگی تا بدان پایه است که یکی دیگری را تدبیر و هدایت میکند و این هدایت و راهنمایی بهدست پیامآوری است که فرستادة خالق جهان هستی است و او از جانب خداوند، این مأموریت را بهعهده گرفته است؛ لذا رسالت، نبوت و ارسال وحی بهمعنای اتصال و ارتباط دو حلقه هستی با یکدیگر است.
دوم) آب و خاک
در میان آیات، نمونههای متعددی بهچشم میخورد که پیوند میان آسمان و زمین را بیان میکند:
«وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّکمْ؛ و از آسمان آبی فرود آورد و بدان از میوهها رزقی برای شما بیرون آورد.»
«وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاء مِن مَّاءٍ فَأَحْیا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا؛ آبی که خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمین را پس از مردنش زنده گردانیده است.»
«هُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاءً لَّکم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ؛ اوست کسی که از آسمان آبی فرود آورد که [آب] آشامیدنی شما از آن است و روییدنی [هایی] که [رمههای خود را] در آن میچرانید [نیز] از آن است.»
یکی از عناصر طبیعت، آب و دیگری خورشید و حرارت آن است. از ارتباط این دو، ابرها شکل گرفته باران میبارد، جریان باران بر خاک تشنه و بذر آماده، سبب رویش گیاهان و درختان میگردد. نتیجه تمامی فعل و انفعالات چرخة زیست این است که انسان از زمین و پدیدههای طبیعی بهره برد تا راهی به سمت آسمان باز شود و انسان موجودی الهی گردد.
این آموزهها بهروشنی نشان میدهد که میان اجزای مختلف جهان هستی، مناسباتی عمیق وجود دارد و این انسان است که در نهایت از این ارتباط ها بهره میبرد و از پیوند عمیق اجزای عالم استفاده میکند.
ا«لَّذِی أَحْسَنَ کلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ؛ همان کسی که هر چیزی را که آفریده نیکو خلق کرده است.»
سوم) نظام احسن
تمام اجزای عالم، درونِ یک نظام و یک کل منسجم قرار دارند. این نظام بر اساس حکمت الهی پدید آمده است. حکمت خداوند اقتضاء میکند که خلقت زیبا باشد. پس کل هستی و تمامی عناصر عالم بر اساس حکمت و تدبیر الهی پدید آمده و دارای نظام احسن است.
المیزان به نکتهای جالب اشاره دارد؛ حقیقت نظام احسن این است که جهان دارای اجزایی است و این اجزاء چنان با یکدیگر پیوند خوردهاند که بهترین نظام را شکل دادهاند؛ زیرا «حسن» یا زیبایی بهمعنای «ملائمت و مناسبت اجزاء با یکدیگر» است. مثلاً اگر به چهره انسان بنگریم در آن اجزایی نظیر چشم، دماغ، ابرو، گوش، مو، پیشانی، دهان و گونه میبینیم. این عناصر با یکدیگر نسبتی را پدید آوردهاند که میتوان به حسن تدبیر خالق آنها پی برد؛ چراکه اگر چشمها کف پا بود یا گوشها کف دست، تناسب و زیبایی اندام انسان تغییر مییافت و آدمی برای انجام افعال خویش بسیار به زحمت میافتاد. پس تمامی عناصر جهان چنان به یکدیگر گره خوردهاند و پیوستگی خللناپذیری را پدید آوردهاند.
جهان ممکن است سه گونه آفریده شود؛ زشت، زیبا و زیباترین. خالق هستی میگوید جهانی که من آفریدهام زیباترین جهان ممکن است و از این زیباتر ممکن نبود والا خلق میکردم. البته مسئله شرور ماجرای جالبی دارد که باید آن را در مجال دیگری بررسی نمود. بنابراین پیوستگی عمیقِ اجزای جهان، نظامی زیبا بلکه زیباترین نظام را ساخته است.
چهارم) زمین، آسمان و درختان
خداوند زمین را برای انسان آرامگاه قرارداد، آسمان را بهعنوان سقفی افراشته بر سر او گماشت و از آسمانها و زمین روزی انسان را فراهم نمود:
«اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَالسَّمَاء بِنَاء وَصَوَّرَکمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکمْ وَرَزَقَکم مِّنَ الطَّیبَاتِ ذَلِکمُ اللَّهُ رَبُّکمْ فَتَبَارَک اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ؛ خدا [همان] کسی است که زمین را برای شما قرارگاه ساخت و آسمان را بنایی [گردانید] و شما را صورتگری کرد و صورتهای شما را نیکو نمود و از چیزهای پاکیزه به شما روزی داد. این است خدا پروردگار شما. بلندمرتبه و بزرگ است خدا پروردگار جهانیان.»
خداوند زمین و آسمان را آفرید و در این دو رزق انسان را نهاد. دانهها، گیاهان، میوهها، روییدنیها، نوشیدنیها و حیوانات پدیدههایی هستند که از دل زمین برآمدهاند و به نفع انسان کار میکنند. از سوی دیگر خداوند، اندام انسان را بهگونهای آفرید که بتواند با پدیدههای مزبور هماهنگ باشد و از آنها بهره برد؛ لذا پیوستگی میان اجزای عالم بهصورت متقابل برقرار است و از اینرو میتوان نام «همبستگی» بر آن نهاد؛ زیراکه از یکسو جهان به کام انسان است و از سوی دیگر جسم و روح آدمی بهگونهای است که میتواند با عالم هستی هماهنگ و ملائم باشد.
پنجم) علم باطن حوادث
یکی از نعمتهای بزرگی که خداوند به یوسف(ع)عنایت نمود، علم «تأویل احادیث» بود. جالب آنکه از یکسو چنین علمی در قرآن فقط در ارتباط با یوسف(ع)مطرح شده، از سوی دیگر فقط در سوره یوسف(ع)آمده و از جهت سوم سه بار بیان شده است:
«وَکذَلِک یجْتَبِیک رَبُّک وَیعَلِّمُک مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ؛ و این چنین پروردگارت تو را بر میگزیند و از تعبیر خوابها به تو میآموزد.»
«وَکذَلِک مَکنِّا لِیوسُفَ فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ؛ و بدینگونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تأویل خوابها را بیاموزیم.»
«رَبِّ قَدْ آتَیتَنِی مِنَ الْمُلْک وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ؛ پروردگارا تو به من دولت دادی و از تعبیر خوابها به من آموختی.»
مراجعه به تفاسیر نشان از آن دارد که دو برداشت نسبت به علم «تأویل احادیث» صورت گرفته است:
برداشت نخست: در بسیاری از تفاسیر علم «تأویل احادیث» را به تعبیر رؤیا تفسیر کردهاند. یوسف(ع)میتوانست باطن خوابها را ببیند و عمق آنها را بیان کند. اگر خوابی از جانب فرشتگان بود، درستی آن را بهدست میآورد و اگر از سوی شیاطین بود، نادرستی آن را کشف مینمود. به بیانی دیگر، رؤیا «حدیث» است؛ چراکه یا حدیث فرشته است یا حدیث شیطان.
برداشت دوم: برخی از مفسران با دقت، تفسیر متفاوتی ارائه نمودهاند: تعبیر «احادیث» جمع «حادثه» است، چنانکه «تأویل» به معنای «باطن» بهکار میرود. بر این اساس، علم «تأویل احادیث» معادل علم «باطن حوادث» است. به تعبیری، تمام حوادثی که انسانها با آنها مواجه میشوند، دو بعد دارند؛ ظاهر و باطن. انسانها معمولاً با ظواهر حوادث روبهرو میشوند و به آنها اکتفا میکنند و کمتر به عمق یا باطن حادثه نائل میگردند، اما حقیقت چیز دیگری است. هر حادثه باطنی دارد و از نظر خالق جهان، باطن حوادث اصالت داشته و کارکرد اصلی حادثه را تشکیل میدهد. به این نمونه قرآنی توجه کنیم:
«عَسَی أَن تَکرَهُواْ شَیئًا وَهُوَ خَیرٌ لَّکمْ وَعَسَی أَن تُحِبُّواْ شَیئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکمْ وَاللّهُ یعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ؛ بسا چیزی را خوش نمیدارید و آن برای شما خوب است و بسا چیزی را دوست میدارید و آن برای شما بد است و خدا میداند و شما نمیدانید.»
شریفه مزبور به روشنی به ما نشان میدهد که گاهی حوادثی برای انسان رخ میدهند که وی خوش نمیدارد، اما برای او خیر است. چنانکه زمانی شرایطی پیش میآید که خوشایند اوست، اما برایش شر محسوب میگردد. این سخن بدین معنا است که حوادث دارای دو لایه و دو جنبهاند؛ چه بسا ظاهر آنها خوشایند، اما باطنشان بد و نیز شاید ظاهرشان بدآیند، اما عمقشان خوب باشد؛ لذا نمیتوان چندان به ظواهر حوادث اعتماد نمود و باید راهی جست تا به عمق حوادث دست یافت و خیر و شر واقعی آن را بهدست آورد.
قرآن به این حقیقت اشاره دارد که یوسف(ع)از ظاهر «عبور» کرده بود و به باطن هر حادثهای دست یافت و این علم «تأویل احادیث» است. کسی که به درون حوادث دست یابد، مناسبات و پیوندهای میان حوادث را هم بهدست میآورد و از این طریق، وی به ارتباطهای متقابل میان حوادث آگاه میشود.
وقایعی که در جهان رخ میدهند با یکدیگر پیوند دارند. این پیوندها و ارتباطها عمیق بوده و کمتر کسی از آنها آگاه است، اما مردان الهی بهدلیل عبور از ظواهر به عمقها و تأویلها دست یافتهاند و وابستگیهای درونی حوادث را مشاهده میکنند. لذا هر حادثهای که به آنها عرضه شود، میتوانند حادثه یا حوادث مرتبط با آن را کشف کنند و از این طریق همبستگیهای متنوع میان شرایط و رخدادهای جهان را میفهمند و میبینند.
ششم) همبستگی حوادث
اصل وابستگی ما را به دو دستآورد میرساند؛ وابستگی میان عناصر عالم و وابستگی میان حوادث جهان. چنانکه اجزاء و عناصر جهان هستی نظیر کوهها، دریاها، خاکها، ابرها، سیارهها، درختها و گیاهها دارای وابستگی عمیق و هدفمندی هستند، حوادث و رخدادهای جهان هستی هم دارای پیوند درونی و ژرف هستند.
یکی از نکات جالب توجه اینکه وقایعی که در عالم رخ میدهند با یکدیگر مناسباتی دارند و این مناسبات متقابل، میتواند همبستگی میان آنها را معنا کند. چون نیک بنگریم هر حادثهای با حادثه یا حوادث دیگر قرین میشود. اصل «همزمانی» میان حوادث، «همبستگی» میان آنها را نشان میدهد. با مثال میتوان قانون همزمانیِ حوادث را بهتر فهمید: اگر صبحگاهان از منزل خارج شده و در میان راه با فردی مواجه شدیم، در اینجا دو حادثه بهصورت مقارن رخ داده است؛ یکی خروج ما از منزل و رفتن در مسیری و دیگری خروج فرد دوم از مکانی و رفتن او بهسمت مقصدی. در این مورد دو فرد که هر یک دارای هدفی جداگانهاند در یک نقطة مکانی و زمانی بههم میرسند و رفتن یکی با رفتن دیگری بهصورت همزمان رخ میدهد. چه بسا همراهی این دو حادثه، آثاری کوچک یا بزرگ و مثبت یا منفی را در پی داشته باشد؛ مثلاً اگر ما بعد از خروج از منزل شخصی را در مسیر ملاقات کنیم و با او ارتباط دوستانه برقرار نماییم، چه بسا حاصل این همراهی کوچک، پیامدهایی نظیر ارتباط شغلی، تجاری، رفاقت عمیق، ازدواج فرزندان و سفر مشترک در برداشته باشد.
اگر هر یک از ما به حوادث مهم زندگی خود نظیر ازدواج یا شغل مراجعه کنیم، قانون «همزمانی» را در آن خواهیم دید. بدین معنا که مثلاً اگر در مورد ازدواج، سیر قهقرایی حوادث را رصد کنیم به نقطة آغازین خواهیم رسید و به این حقیقت واقف خواهیم شد که همه چیز از آن حادثه نخست و جرقه اولیه شروع شد. حادثة نخستین، بهصورت مقارنت و همزمانی دو واقعه است؛ مثلاً یکی از مسیری میگذشت، فرد دیگری با او روبرو شد، آن دو نفر بعد از احوالپرسی به مناسبتی به بحث ازدواج رسیدند، فرد ملاقاتشونده مورد را میشناخت و به فرد اول معرفی کرد، حوادث بعدی در پی آمد تا اینکه ازدواجی صورت گرفت. هر کدام از ما به حادثه نخستین زندگی خویش مراجعه کنیم به این حقیقت میرسیم که همزمانی میان دو رخداد از عهده و نقشه بشر خارج است و گویا «مقارنت» را در جای دیگر «تدبیر» نمودهاند. البته مقارنت حادثه با حادثهای دیگر به رفتارهای سابق انسان ارتباط دارد. بدین معنا که اگر کسی کار خیری انجام دهد، حادثهای خوب برای او رقم میخورد و اگر رفتاری بد، حادثهای ناگوار.
فرض کنید از خانه بیرون رفتید و در مسیری بدون هماهنگی سابق کسی را دیدید و بهدنبال این ملاقات، حوادث مهمی برای زندگی شما رخ داد، چگونه همزمانی دو حادثه نخستین را توجیه میکنید؟
فرض کنید فردی با اتومبیل بههمراه چند نفر و با سرعتهای گوناگون از یک مبدأ شروع به حرکت کند و شخصی دیگر از یک مبدأ متفاوت حرکتی را با وسیله نقلیة خویش آغاز نماید؛ این دو اتومبیل در زمانی مشخص و در مکانی معین با یکدیگر روبرو میشوند. در همان لحظه، خواب چشم یکی از رانندهها را میرباید و حادثهای با نام «تصادف» رخ میدهد. اگر یکی از آنان چند دقیقه دیرتر راه میافتاد یا دیگری در طول راه قدری ملایمتر رانندگی میکرد یا دهها حادثة کوچک دیگر رخ نمیداد، هرگز تصادفی پدید نمیآمد. تصادف یعنی «همزمانی دو حادثه». بهراستی این همزمانی معنادار نیست؟ و چه نقشة دقیقی این هماهنگی را تدبیر میکند؟
فرض کنید از مسیری عبور میکنید، چشم شما حادثهای را مشاهده میکند و در اثر آن تألمی شدید روح شما را فرامیگیرد، بهراستی چه دست قدرتمندی این دو حادثه را (گذر کردن شما و رخ دادن واقعة تلخ) با یکدیگر همزمان و همراه قرار داد؟ چون نیک بنگریم بسیاری از ازدواجها، شغلها، سفرها، تصادفها، رفاقتها و جداییها از همزمانی و هماهنگی دو حادثة ساده آغاز میشوند. پرسش اصلی این است که آیا اینگونه مقارنتها اتفاقی است یا طبق طرح و نقشهای اجرا میگردد؟ آیا ممکن است در مملکت خدا حادثهای بدون نظر و تدبیر الهی واقع شود؟ جواب منفی است. در عمق تمامی حوادث و همزمانی آنها، حکمت و دست قدرت خدا نهفته است. البته این دست عزیز نظیر موارد دیگر، پنهان است و به گفته عرفا باید از طریق «مکاشفه» آن را رؤیت نمود. این نکته هم ناگفته نماند که همزمانی و هماهنگی حادثههای مختلف بر اساس رفتارهای پیشین صاحبان آن حوادث شکل میگیرد.
اجازه دهید اصل همزمانی را در زیباترین سورة قرآن مرور کنیم: یعقوب(ع)فقیری را رد میکند، همان شب یوسف(ع) خوابی میبیند و از اینجا نخستین جرقههای شکلگیری بلایی چهل ساله رقم میخورد. برادران یوسف(ع)نقشة قتل او را میکشند، اما با تدبیر یکی از برادران، یوسف(ع)در دیواره چاهی قرار میگیرد. یوسف(ع)درون چاه است و در اینحال کاروانی از کنار آن مکان گذشته و برای رفع تشنگی دلوی درون چاه میاندازد. یوسف(ع)به بازار بردهفروشان میرسد و در این میان فردی از دربار عزیز مصر او را میخرد و از این طریق یوسف(ع)به کاخ میرود. زنی در کاخ عشقی سوزان به یوسف(ع)پیدا میکند، اما یوسف(ع)با توکل عمیق، دست رد به سینه او زده و آیندهای زیبا را برای خود رقم میزند. یوسف(ع)در زندان با دو زندانی همسلول شده و خواب آنان را بهدرستی تعبیر میکند و از این طریق خبری به گوش پادشاه مصر میرسد. عزیز مصر خوابی میبیند که تنها یوسف(ع)از عهده تعبیر آن بر میآید و یوسف(ع)بعد از تعبیر، وضعیت آیندة مصر را پیشبینی و تدبیر مینماید. قحطی سراسر مصر را فرا میگیرد و همین امر، خاندان یعقوب(ع)را به سوی وی میکشاند و سرانجام دست تقدیر و حوادث بهگونهای رقم میخورد که بعد از گذشت سالیان طولانی پدر و پسر با عزّت به هم میرسند و کنار یکدیگر مینشینند.
مرور داستان یوسف(ع)ما را با دو نکته مهم و جذّاب روبرو میسازد:
نکتة اول: در این ماجرا، دهها بلکه صدها حادثه رخ میدهد، اما جالب اینکه حوادثی با حوادث دیگر همراه میشوند و این همراهی و همزمانی، سلسلة رخدادهای داستان یوسف و یعقوب(ع)را به پیش میبرند؛ مثلاً همزمانی رد فقیر توسط یعقوب(ع)و رؤیای یوسف، همزمانی نقشه قتل یوسف(ع)و تدبیر یکی از برادران، همزمانی حضور یوسف(ع)درون چاه با گذشتن کاروان از کنار آن، مقارنت عرضة یوسف(ع)در بازار با حضور فردی از دربار در آنجا و تمایل وی به خرید، همراهی یوسف(ع)با دو همسلولی، مقارنت خواب عزیز مصر با تعبیر یوسف(ع)و همزمان شدن قحطی مصر با آمدن خاندان یعقوب(ع)بهسوی یوسف(ع). تمامی حوادث پیشین با یکدیگر مقارن شدهاند و از دل این مقارنت حادثه دیگری شکل گرفت و این سلسلة حوادث به سمتی خاص پیش رفت.
نکتة دوم: در هر شرایطی که یوسف(ع)رفتاری شایسته از خویش نشان داد، حادثه بعدی برای او بهصورت خوب و زیبا رقم خورد، تا اینکه سلسله حوادث، یوسف(ع)را به اوج عزّت رساند و خاندانش را به سمت وی کشاند و در نهایت یوسف(ع)با توکل و صبر به تمام خواستههایش رسید. اما اگر کسی در موقعیتی، رفتاری ناشایست از خود نشان دهد پیداست حادثهای که بهدنبال میآید به نفع وی نخواهد بود و اگر روند اعمال، ناشایست و خطا باشد، سلسلة حوادث هرگز به کام عامل آن نخواهد بود و او را سرانجام به اوج ناکامی و محرومیت خواهد رساند.
از مطالب گفته شده بهدست میآید که اولاً عالم باشعور است و بهدنبال هر عملی، حادثهای متناسب با آن را برای عاملش رقم میزند. پس رفتار بد، حادثهای شوم و رفتار خوب حادثهای شیرین در پی خواهد داشت؛ ثانیاً سازندة حوادث عالم، انسان است. این ما هستیم که با رفتار خویش، حوادث خودمان را طراحی میکنیم. رخدادهای عالم، چه دنیوی و چه اخروی، کاملاً به افکار و اعمال ما ارتباط دارند و هر انسان، سازندة آینده خویش خواهد بود و ثالثاً حوادث و وقایع عالم به صورت کاملاً معنادار کنار هم قرار گرفته همزمان میشوند. این همزمانی طبق تدبیر الهی انجام شده به سمت مقصدی خاص روان است.
این جهان کــــوه است و فعل مـــا ندا
سوی مــــا آیـــد نـــداها را صــــدا
فعل تـــو کـــه زاید از جـــان و تنت
همچـــــو فرزندت بــــگیرد دامنت
پس تـــو را هر غم که پیش آید زدرد
بـــر کسی تهمت منه بر خویش گرد
هیچ حادثهای بدون تدبیر رخ نمیدهد.
هر حادثهای که برای من رخ میدهد با اعمال و درون من پیوند دارد.
در این عالم همه چیز با همه چیز ارتباط دارد.
پایش سبک زندگی، سال چهارم، شماره ۱۷، بهمن۱۳۹۵، صفحات ۱۰-۱۵.