توحید صدوق استاد دکتر فعالی جلسه هفدهم مورخ 10/ 12/ 1393
در جلسة قبل بیان شد که جبّار، یعنی جبران کننده نقصها و کمبودها. بر این اساس مشخص میگردد که اگر جبّار، از نگهدارندگی عالَم و فقراء دست بردارد، قائمین به فقر میرسند. خداوند متعال با اسم جبّارش جبران شکستگی و ضعف و نقص ما را مینماید. واقعیت انسان، چیزی جز نیاز نیست. یعنی انسان فقط مالک نیاز است یعنی مالک هیچ، و این یعنی انسان اصلا مالک نیست. قرآن میفرماید انسان فقیر است امّا ما انسانها، احساس فقر نمیکنیم. وقتی که انسان، احساس فقر نکند، احساس نیاز هم نمیکند و نهایتاً احساس بینیازی مینماید، و در نتیجة این احساس، طغیان میکند. معصیت و گناه، موجب سقوط آدمی میگردد و ایمان و عمل صالح، موجب صعود او میشود.
حدیث دهم:امام محمد باقر (ع) فرمود:
جَاءَ جَبْرَئِيلُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ طُوبَى لِمَنْ قَالَ مِنْ أُمَّتِكَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَه؛ جبرئيل بخدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد كه يا محمد خوشا بحال كسى يا درخت طوبى از براى كسى است كه بگويد از امت دست تو كهلا اله الا اللَّه وحده وحده وحده. [1]
مضمون این روایات این است که هر که این جمله را بگوید جایگاه والا و بالایی نزد خدا دارد. به وضوح بدست میآید که قول لا اله الاّ الله وحده وحده وحده جایگاه والایی دارد.
نکات
نکته اول:بسا چیزهایی که نزد خدا مهم است ولی نزد ما مهم نیست و بسا چیزهایی که نزد خدا مهم نیست، امّا نزد ما مهم است. سعی کنیم چیزهایی برایمان مهم باشد که نزد خدا مهم است.
مثال 1: اگر دو غرفه بزنند در یک غرفه پول میدهند و در غفره دوم یک درجه توکل میدهند. انسانها به طرف کدام میروند؟
مثال 2: مقدمه اول:
مَنْ يُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً کَثيراً؛ و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیری فراوان داده شده است. [2]
قانون این است که هر جا حکمت باشد در آنجا خیر کثیر است. حکمت براساس احتمالات میتوانند سه گونه باشد: شر نیست، خیر قلیل نیست و خیر کثیر میباشد. حکمت یعنی خیر کثیر.
مقدمه دوم: متاع دنیا قلیل است، از این مطلب صریحاً بدست میآید که دنیا متاع است و متاع بودن دنیا هم قلیل است. پس از این آیه بدست میآید که دنیا یعنی قلّت. نتیجه این که هر کس به دنبال دنیا نرود و به دنبال حکمت رود. دنیای او از طرف خداوند تضمین شده است. امّا حکمت برای ما مهم نیست و در عوض، دنیا مهم است.
حاصل آنکه مؤمن کسی است که مهم هایش، مهم خدا باشد. پس عمل انسان نشان میدهد چه چیز برای او مهم است. چه بسا قول« لا اله الاّ الله» نزد ما مهم نباشد، امّا نزد خداوند بسیار مهم است.
نکته دوم: استناد به سوره انفال آیه:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ؛ مؤمنان، همان کسانی اند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد. [3]
این آیه به ما میگوید ایمان همان عشق است. و ا ز نظر قرآن، مؤمن یعنی عاشق. پس ایمان یعنی عشق انسان به خدا، و زندگی مؤمنانه یعنی عاشقانه.
در ادامه خدا میفرماید:
وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَکَّلُونَ؛ و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توکّل میکنند.[4]
معنای ایمان عشق است، پس عشق و محبّت آنها سبب ایمان میباشد.
نکته سوم: خداوند میفرماید: اسم من مهم است. و مؤمن کسی است که به اسم خدا و کلام خدا حسّاس است. اگر کسی عاشق کسی باشد، خسته و رنجور نشده و احساس خستگی نمیکند. چون این حسها نزد او کوچک است و حس عظیمی برای او پیش میآید، که این حسها نزد او خوار و کوچک محسوب میشود، همانند سیدالشهداء(ع).