زندگی معنوی ـ جلسه نود و پنج
وَ بِالْإِسْتَقْصَاءِ فِی رُؤْیَةِ عِلَلِ الْخِدْمَة
باب چهارم از کتاب منازل السائرین باب انابه است انابه به معنی رجوع یا بازگشت است. جناب خواجه انابه را در سه درجه یا رتبه طبقهبندی نمود که هم اکنون محور بحث درجه دوم است به معنی «انابه وفائی» یعنی اگر آدمی بخواهد به سوی خدا بازگردد و بازگشتی وفادارانه داشته باشد باید چگونه باشد. خواجه به سه امر اشاره نمود: 1) رهایی از لذت گناه 2) پرهیز از تحقیر دیگران 3) کاوش زیاد برای یافتن کاستی های خدمتگزاری.
3) کاوش عمیق از علل و آسیبهای کم خدمتی (جبران کمخدمتیهایش)
اما شرط سوم از انابه وفایی این است که کاوش نماید و به عنوان محاسبه شبانه در کار خویش اندیشه کند که چرا کم خدمت شده است و در خدمتگزاری کوتاهی میکند. به کشف علل و آسیبها نسبت به کم خدمتی خود توجه کند. به تعبیر ساده و روان ببیند که آیا امروز نسبت به دیروز در خدمتگزاری کم گذاشته است یا نه و اگر کم گذاشته است، چرا؟ علتهای آن چیست؟ طبعا وقتی علل را کشف کرد در صدد ترمیم و جبران آن برمیآید.
نکته اول: مدل ارتباطی چندگانه خدمت
اساس مدل ارتباطی چندگانه خدمت هم در سه یا چهار محور قابل بحث است.
وَ بِالْإِسْتَقْصَاءِ فِی رُؤْیَةِ عِلَلِ الْخِدْمَة
باب چهارم از کتاب منازل السائرین باب انابه است انابه به معنی رجوع یا بازگشت است. جناب خواجه انابه را در سه درجه یا رتبه طبقهبندی نمود که هم اکنون محور بحث درجه دوم است به معنی «انابه وفائی» یعنی اگر آدمی بخواهد به سوی خدا بازگردد و بازگشتی وفادارانه داشته باشد باید چگونه باشد. خواجه به سه امر اشاره نمود: 1) رهایی از لذت گناه 2) پرهیز از تحقیر دیگران 3) کاوش زیاد برای یافتن کاستی های خدمتگزاری.
3) کاوش عمیق از علل و آسیبهای کم خدمتی (جبران کمخدمتیهایش)
اما شرط سوم از انابه وفایی این است که کاوش نماید و به عنوان محاسبه شبانه در کار خویش اندیشه کند که چرا کم خدمت شده است و در خدمتگزاری کوتاهی میکند. به کشف علل و آسیبها نسبت به کم خدمتی خود توجه کند. به تعبیر ساده و روان ببیند که آیا امروز نسبت به دیروز در خدمتگزاری کم گذاشته است یا نه و اگر کم گذاشته است، چرا؟ علتهای آن چیست؟ طبعا وقتی علل را کشف کرد در صدد ترمیم و جبران آن برمیآید.
نکته اول: مدل ارتباطی چندگانه خدمت
اساس مدل ارتباطی چندگانه خدمت هم در سه یا چهار محور قابل بحث است.
انواع خدمت
خدمت به خدا: خدمت به معنای یاری و مدد نسبت به خدا محال است.
خدمت به خود: شعار قرآن از ابتدا تا انتها تغییر است: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ (مائده/105) اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم (رعد/11) روح کلی آیات نسبت به خویشتن این است که خداوند از آدمی خواسته است که اول باطن خویش را اصلاح کند و به تبع ظاهر خویش را اصلاح نماید. و از آنجا که باطن نسبت به ظاهر اصالت دارد و ظاهر تابعی از باطن است پس باطن اصل است.
قرآن کریم از ما خواسته است که دائما در پی ایجاد تحولات و تغییرات مثبت درون خویش باشیم. اساسا کل کتاب منازل مراحل تغییر در خویشتن است. تکامل و رشد در گرو تغییر است. خداوند از آدمی خواسته تا انسان ظاهر و باطن خویش را اصلاح کند. اصالت با اصلاح باطن است. ای انسان برخیز و درون خود تغییر و تحول بنیادی ایجاد کن. اساسا قرآن کتاب تغییر است و مومن کسی است که دائم در پی تغییرات مثبت در خویش باشد. فرمود: یا أیها الذین آمَنوا آمِنوا(نساء/136) وَإِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُهُ زادَتهُم إیمانًا(انفال/2) لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ(ابراهیم/7)کلیدواژه مشترک در این سه آیه ازدیاد است و ازدیاد شکلی از تغییر است. در قرآن تغییر در اشکال مختلف آمده است. و ندای خدا این است که آدمی از خاک است و با خاک بزرگ میشود ولی میتواند از خاک جدا شود. و این جدا شدن همان انقطاع است که در ادعیه آمده و در آیات و روایات هم آمده. پس ندای اصلی قرآن یک کلمه است؛ ای انسان تغییر کن.
ارتباط انسان با دیگران: ارتباط با انسانهای دیگر و ارتباط با غیر انسان که این هم می تواند هم به جماد، نبات و حیوان تقسیم شود.
قبل از اینکه نمونهها و مدلهایی از خدمت انسان و غیر انسان را بیان کنیم. مبنایی را باید روشن نماییم تا بر اساس آن خدمت را بیان کنیم.
برای اثبات این اصل میتوان از مبانی قرآنی، فلسفی، کلامی و عرفانی کمک گرفت.
مبانی قرآنی: برای اثبات این اصل ابتدا از آیات قرآن آغاز میکنیم.
علم در قرآن به معنی خاص، یعنی معنی ارزشی و قرآنی، تنها به کسی میگوید عالم که عامل باشد به دانستههایش.
یک) کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ (نور ۴۱)
نکته اول: کلٌّ عالِم: یعنی کلّ اشیاء که در عالم موجودند، عالِم و خیبراند.
نکته دوم: کُلٌّ عامِل بِصَلاته: همه اجزای عالَم عامل و عالِم اند به صلاتشان یعنی هم عالِم اند و هم عاملاند(اقامه کننده نماز هستند)؛ واژه علم در معناشناسی ارزشی قرآنی به معنای مطلق آگاهی و دانستن نیست بلکه قرین با عمل است فلذا عالِم کسی است که عامل هم هست و علمش در قالب رفتار نیز مشاهده و به ظهور می رسد. (کلٌّ مُصُلٍّ، کلٌّ ذاکرٌ دائماً)یعنی یاد خدا در جزء جزء جهان هستی جاری است. حضور خدا در جایجای هستی و جزءجزء عالم جاری است.
نتیجه: دنیا و جهان با شعور است مگر یک جای عالَم که احتمالاً در آن جا شعور نیست و آن هم در باب انسان است.
نکته سوم: وَ تَسْبِیحَهُ (در بخش دو اشاره میشود)
دو) آیات تسبیح: إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمده (اسراء/۴۴) یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ(جمعه/1)
نکته اول: گاهی تسبیح به «غیر ذوی العقول» نسبت داده شده با تعبیر «ما» (جمعه /1) و گاهی به « ذوی العقول» با تعبیر «من» (آل عمران/83)، یعنی تسبیح شامل هر دو میشود.
نکته دوم: در این آیات تسبیح با حمد آمده «یُسَبِّحُ بِحَمده» است.
إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمده
مقدمه اول: هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه مسبّح و حامد باشد. (کل ما صَدَقَ علیه شیءٌ صَدَقَ علیه انَّهُ مُسَبِح و انَّهُ حامدٌ)
مقدمه دوم(کبری): محال است موجودی اهل تسبیح باشد و فاقد شعور باشد. چون لازمه تسبیح، شعور است.
(تسبیح= تنزیه = منزه بودن خداوند از نقائص و نواقص حال که در خداوند نقص و نقضیه نیست، پس او واجد تمام کمالات است.) (تمام عیوب و کاستی ها)
نتیجه: لازمة تسبیح و حمد، معرفت دائم است. تمام اجزای عالم هر لحظه و دائماً فریادشان بلند است که: تو منزه و پاکی و در تو هیچ نقصی نیست هرآنچه از نقص است در ماست. ما نماد کل نقص هستیم و تو تمام کمالات و خوبیها و زیباییها هستی. این در حالی است که اگر خودمان را تحلیل شخصیت کنیم، میبینیم درون ذهن ما چقدر از خداوند گلایه، شکایت و اعتراض وجود دارد. و این عدم رضایت از شرایط گذشته و آینده نشان دهنده عدم تسلیم است نسبت به خدا.
سه) وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ (بقره/74) إِنَّما یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ(فاطر/28)
خدمت به خود: شعار قرآن از ابتدا تا انتها تغییر است: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ (مائده/105) اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم (رعد/11) روح کلی آیات نسبت به خویشتن این است که خداوند از آدمی خواسته است که اول باطن خویش را اصلاح کند و به تبع ظاهر خویش را اصلاح نماید. و از آنجا که باطن نسبت به ظاهر اصالت دارد و ظاهر تابعی از باطن است پس باطن اصل است.
قرآن کریم از ما خواسته است که دائما در پی ایجاد تحولات و تغییرات مثبت درون خویش باشیم. اساسا کل کتاب منازل مراحل تغییر در خویشتن است. تکامل و رشد در گرو تغییر است. خداوند از آدمی خواسته تا انسان ظاهر و باطن خویش را اصلاح کند. اصالت با اصلاح باطن است. ای انسان برخیز و درون خود تغییر و تحول بنیادی ایجاد کن. اساسا قرآن کتاب تغییر است و مومن کسی است که دائم در پی تغییرات مثبت در خویش باشد. فرمود: یا أیها الذین آمَنوا آمِنوا(نساء/136) وَإِذا تُلِیَت عَلَیهِم آیاتُهُ زادَتهُم إیمانًا(انفال/2) لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ(ابراهیم/7)کلیدواژه مشترک در این سه آیه ازدیاد است و ازدیاد شکلی از تغییر است. در قرآن تغییر در اشکال مختلف آمده است. و ندای خدا این است که آدمی از خاک است و با خاک بزرگ میشود ولی میتواند از خاک جدا شود. و این جدا شدن همان انقطاع است که در ادعیه آمده و در آیات و روایات هم آمده. پس ندای اصلی قرآن یک کلمه است؛ ای انسان تغییر کن.
ارتباط انسان با دیگران: ارتباط با انسانهای دیگر و ارتباط با غیر انسان که این هم می تواند هم به جماد، نبات و حیوان تقسیم شود.
قبل از اینکه نمونهها و مدلهایی از خدمت انسان و غیر انسان را بیان کنیم. مبنایی را باید روشن نماییم تا بر اساس آن خدمت را بیان کنیم.
برای اثبات این اصل میتوان از مبانی قرآنی، فلسفی، کلامی و عرفانی کمک گرفت.
مبانی قرآنی: برای اثبات این اصل ابتدا از آیات قرآن آغاز میکنیم.
علم در قرآن به معنی خاص، یعنی معنی ارزشی و قرآنی، تنها به کسی میگوید عالم که عامل باشد به دانستههایش.
یک) کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ (نور ۴۱)
نکته اول: کلٌّ عالِم: یعنی کلّ اشیاء که در عالم موجودند، عالِم و خیبراند.
نکته دوم: کُلٌّ عامِل بِصَلاته: همه اجزای عالَم عامل و عالِم اند به صلاتشان یعنی هم عالِم اند و هم عاملاند(اقامه کننده نماز هستند)؛ واژه علم در معناشناسی ارزشی قرآنی به معنای مطلق آگاهی و دانستن نیست بلکه قرین با عمل است فلذا عالِم کسی است که عامل هم هست و علمش در قالب رفتار نیز مشاهده و به ظهور می رسد. (کلٌّ مُصُلٍّ، کلٌّ ذاکرٌ دائماً)یعنی یاد خدا در جزء جزء جهان هستی جاری است. حضور خدا در جایجای هستی و جزءجزء عالم جاری است.
نتیجه: دنیا و جهان با شعور است مگر یک جای عالَم که احتمالاً در آن جا شعور نیست و آن هم در باب انسان است.
نکته سوم: وَ تَسْبِیحَهُ (در بخش دو اشاره میشود)
دو) آیات تسبیح: إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمده (اسراء/۴۴) یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ(جمعه/1)
نکته اول: گاهی تسبیح به «غیر ذوی العقول» نسبت داده شده با تعبیر «ما» (جمعه /1) و گاهی به « ذوی العقول» با تعبیر «من» (آل عمران/83)، یعنی تسبیح شامل هر دو میشود.
نکته دوم: در این آیات تسبیح با حمد آمده «یُسَبِّحُ بِحَمده» است.
إِنْ مِنْ شَیْء إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمده
مقدمه اول: هیچ چیزی در عالم نیست مگر اینکه مسبّح و حامد باشد. (کل ما صَدَقَ علیه شیءٌ صَدَقَ علیه انَّهُ مُسَبِح و انَّهُ حامدٌ)
مقدمه دوم(کبری): محال است موجودی اهل تسبیح باشد و فاقد شعور باشد. چون لازمه تسبیح، شعور است.
(تسبیح= تنزیه = منزه بودن خداوند از نقائص و نواقص حال که در خداوند نقص و نقضیه نیست، پس او واجد تمام کمالات است.) (تمام عیوب و کاستی ها)
نتیجه: لازمة تسبیح و حمد، معرفت دائم است. تمام اجزای عالم هر لحظه و دائماً فریادشان بلند است که: تو منزه و پاکی و در تو هیچ نقصی نیست هرآنچه از نقص است در ماست. ما نماد کل نقص هستیم و تو تمام کمالات و خوبیها و زیباییها هستی. این در حالی است که اگر خودمان را تحلیل شخصیت کنیم، میبینیم درون ذهن ما چقدر از خداوند گلایه، شکایت و اعتراض وجود دارد. و این عدم رضایت از شرایط گذشته و آینده نشان دهنده عدم تسلیم است نسبت به خدا.
سه) وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ (بقره/74) إِنَّما یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ(فاطر/28)
مقدمه اول: وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ. این آیه دربارة آدمهایی است که قساوت قلب دارند.
اگر «من» در منها تبعیضیه باشد، اشاره است به ابعاد مختلف سنگها، پس این بعد در تمام سنگها وجود دارد.
میفرماید حتی سنگ ها هم مثل شما قساوت ندارند یک بعد از سنگها این است که هنگام سقوط از خشیت الهی، هبوط می کند. درک عظمت حضرت حق ایجاد خشیت می کند و لازمة خشیت، ارتعاش است و بعد ارتعاش، سقوط.
مقدمه دوم: إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (فاطر/28)
نتیجه: سنگ از بندگان عالم خدا است. اگر می خواهید عالِم ببینید، به سنگ بنگرید. سنگ، هم عبد است و هم عالِم. این همان هوشمندی جهان است. اگر تمام عالَم عالِم اند، همه اهل تسبیح و حمداند و همه اهل خشیت و صلاة اند، پس همه موحّد اند، بنابراین توحید در سراسر هستی جاری است.
مبنای فلسفی: براساس اصل علیت و سنخیت
مقدمه اول: عالَم (جماد، نبات، حیوان و انسان) از خداست.
مقدمه دوم: خدا ذاتی علیم است و علمش نامتناهی است.
نتیجه: عالَمی که از خداوندِ علیم است، علیم است.
این استدلال در باب تک تک اسماء خدا جاری است.
مبنای عرفانی: خداوند اسماء و صفاتی دارد و تک تک اجزاء عالَم(تمام عالَم)، مظهر اسماء و صفات خداست. مظهر یعنی محل ظهور، پس عالَم، محل ظهور اسماء و صفات خداست.
مقدمه اول: یکی از صفات خدا، علم است.
مقدمه دوم: تمام عالَم، مظهر علم خداست.
نتیجه: پس عالَم محل ظهور علم خداوند است.
حاصل آنکه: بر مبنای قرآنی، فلسفی و عرفانی میتوان اثبات کرد که عالَم هوشمنداست و علم در سراسر هستی جاری است. جمادات آدمیان را احاطه کرده اند. اثبات کردیم جمادات هوشمنداند؛ فلذا هر جمادی که اطراف شماست با شعور است و همه عالَم می فهمند و این شعور در اوج است (شعور کلّ شیء بحسبه) سراسر هستی چیزی جز علم و توحید نیست. کل عالَم موحّد اند. پس باید ما بگونهای به جهان تعامل داشته باشیم و رفتار کنیم که آنها با شعورند و میفهمند و زندهاند؛ حتی خاک و سنگ و رنگ و فلز و آب و آتش.
اگر «من» در منها تبعیضیه باشد، اشاره است به ابعاد مختلف سنگها، پس این بعد در تمام سنگها وجود دارد.
میفرماید حتی سنگ ها هم مثل شما قساوت ندارند یک بعد از سنگها این است که هنگام سقوط از خشیت الهی، هبوط می کند. درک عظمت حضرت حق ایجاد خشیت می کند و لازمة خشیت، ارتعاش است و بعد ارتعاش، سقوط.
مقدمه دوم: إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ (فاطر/28)
نتیجه: سنگ از بندگان عالم خدا است. اگر می خواهید عالِم ببینید، به سنگ بنگرید. سنگ، هم عبد است و هم عالِم. این همان هوشمندی جهان است. اگر تمام عالَم عالِم اند، همه اهل تسبیح و حمداند و همه اهل خشیت و صلاة اند، پس همه موحّد اند، بنابراین توحید در سراسر هستی جاری است.
مبنای فلسفی: براساس اصل علیت و سنخیت
مقدمه اول: عالَم (جماد، نبات، حیوان و انسان) از خداست.
مقدمه دوم: خدا ذاتی علیم است و علمش نامتناهی است.
نتیجه: عالَمی که از خداوندِ علیم است، علیم است.
این استدلال در باب تک تک اسماء خدا جاری است.
مبنای عرفانی: خداوند اسماء و صفاتی دارد و تک تک اجزاء عالَم(تمام عالَم)، مظهر اسماء و صفات خداست. مظهر یعنی محل ظهور، پس عالَم، محل ظهور اسماء و صفات خداست.
مقدمه اول: یکی از صفات خدا، علم است.
مقدمه دوم: تمام عالَم، مظهر علم خداست.
نتیجه: پس عالَم محل ظهور علم خداوند است.
حاصل آنکه: بر مبنای قرآنی، فلسفی و عرفانی میتوان اثبات کرد که عالَم هوشمنداست و علم در سراسر هستی جاری است. جمادات آدمیان را احاطه کرده اند. اثبات کردیم جمادات هوشمنداند؛ فلذا هر جمادی که اطراف شماست با شعور است و همه عالَم می فهمند و این شعور در اوج است (شعور کلّ شیء بحسبه) سراسر هستی چیزی جز علم و توحید نیست. کل عالَم موحّد اند. پس باید ما بگونهای به جهان تعامل داشته باشیم و رفتار کنیم که آنها با شعورند و میفهمند و زندهاند؛ حتی خاک و سنگ و رنگ و فلز و آب و آتش.