توحید صدوق جلسه شانزدهم 3/ 12/ 1393
در جلسة قبل بیان شد که «کبر» غیر از «عجب» است. عجب، یعنی خود بزرگ بینی، بدون مقایسه با دیگران. امّا «کبر» یعنی خود برتر بینی در مقایسه با دیگران که نتیجة آن، «تکبّر» است. لذا عجب مقدمة کبر، و آن مقدمه رفتار متکبّرانه است. کبر یعنی اینکه ابلیس و شیاطین خودشان را با انسان مقایسه کردند و توهم کردند که از آدم برترند. حال کبر چون دروغ است، انسانها نباید کبر داشته باشند. هر کس که ظالم باشد نمیتواند موّحد باشد. ظلم نکنید تا به سمت توحید بروید. هر کس به اندازهای که ظلم نکند به سمت توحید حرکت میکند.
ادامه نکات حدیث نهم:
نکته چهارم: جبّار در اصطلاح عرف معمول، یعنی ستمگر؛ امّا ارتباطی با خداوند ندارد. جبّار یکی از نامهای زیبای خداوند است. جبّار، از ماده جبر است به معنای جبران کننده شکستگیها (ترمیم کننده). این واژه، با آیه شریفه زیر ارتباط دارد.
يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ؛ ای مردم ، شما به خدا نیازمندید ، و خداست که بی نیازِ ستوده است.[1]
در این آیه نکاتی وجود دارد که به آنها اشاره میکنیم:
نکته اول:«ناس» اشاره به بُعد فراموش کاری انسان است و به دنبال آن، هر چه بیاید، جنبة تذکّر و یادآوری دارد.
نکته دوم:فقراء، جمع فقیر است و از ریشه «فقره» میباشد. در تمام کتب لغت، «فقرة» به معنای شکستگی است. پس معنای آیه این میشود: ای فراموشکاران و ای کمرشکستهها. در نگاه فلسفی نیز، ممکن الوجود، عین الربط است، که این یعنی أنتم الفقراء.
نکته سوم:انسان موجودی شکستنی است که منسوب به خداوند است. اگر انسان منسوب به خدا شد، قائم است و نَفَس میکشد.
نکته چهارم:ضمیر «هو» در «والله هو الغنی»، ضمیر فصل است و مفید حصر؛ یعنی، غنی فقط خداوند است و غیر از او هر چه هست، همه فقر است.
نکته پنجم:حمید یعنی محمود. یعنی تمام حمدها از اوست و مضمونش همان مضمون «الحمدلله» است. پس غنای مطلق، دلیل حمد مطلق است.
نتیجه اینکه، جبّار، یعنی جبران کننده نقصها و کمبودها. بر این اساس مشخص میگردد که اگر جبّار، از نگه دارندگی عالَم و فقراء دست بردارد، ناقصین به فقر میرسند. خداوند متعال با اسم جبّارش، جبران شکستگی و ضعف و نقص ما را می نماید.
نکته ششم:از این آیه به دست میآید که واقعیت انسان، چیزی جز نیاز نیست. یعنی انسان فقط مالک نیاز است یعنی هیچ، و این یعنی انسان اصلاًً مالک نیست.
نکته هفتم:فرق است میان فقر و احساس فقر. قرآن میفرماید انسان فقیر است امّا ما انسانها، احساس فقر نمیکنیم. وقتی که انسان، احساس فقر نکند، احساس نیاز هم نمیکند و نهایتاً احساس بینیازی مینماید، و در نتیجة این احساس، طغیان میکند.
کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغيأَنْ رَآهُ اسْتَغْني؛ حقّاً که انسان سرکشی می کند همین که خود را بی نیاز پندارد.[2]
نکته هشتم: احساس عدم فقر …..احساس عدم نیاز….. احساس بینیازی……طغیان (سرکشی) …… عصیان…… غوایة
نکته نهم:طغیان و عصیان، متفاوت هستند؛ طغیان، سرکشی و عصیان، سرپیچی است. در واقع، طغیان، حالت است و عصیان، نتیجه آن حالت در رفتار است. در نتیجه، در هر عصیانی، طغیان هم وجود دارد امّا هر طغیانی به عصیان منتهی نمیشود.
نکته دهم:پس از عصیان، غوایة است. قرآن میفرماید:
وَ عَصي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوي؛و [ این گونه ] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت.[3]
نکته یازدهم:در کتب لغت آمده است: غوی أی سقط. یعنی سقوط کرد. سقوط، دو نوع است؛ سقوط اول از جنت به زمین (هبوط) میباشد؛ سقوط حضرت آدم (ع) و سقوط دوم، سقوط بعد از هبوط؛ سقوط بنی آدم
نکته دوازدهم:وضعیت انسان، بعد از هبوط، از دو حال خارج نیست؛ یا سقوط میکند یا صعود؛ انسان با یک عمل خوب، صعود میکند و با یک عمل بد، سقوط میکند.
پس اصل در انسان، سقوط است مگر جائی که او مدد نماید. به عبارت دیگر وضعیت انسان، در این دنیا، مانند نوار قلب است؛ فراز و فرود دارد، صعود و سقوط دارد و اگر خط مستقیم شود، دیگر حیات نخواهد داشت؛ یعنی انسانها، در دنیا، تغییرات طولی دارند؛ یا صعود میکنند و یا سقوط، نه تغییرات عرضی و افقی.
نتیجه اینکه معصیت و گناه، موجب سقوط آدمی می گردد و ایمان و عمل صالح، موجب صعود او میشود.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي خُسْرٍإِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ؛ واقعاً انسان دستخوشِ زیان است مگر کسانی که گرویده و کارهای شایسته کرده و همدیگر را به حقّ سفارش و به شکیبایی توصیه کرده اند.[4]