بررسی کارکرد و نقش گزاره‌های معنویت و جلوه‌های ایمان در ارتقا و تعالی سبک زندگی در گفتگو با دکتر باقر غباری‌بناب

 

بررسی کارکرد و نقش گزاره‌های معنویت و جلوه‌های ایمان در ارتقا و تعالی سبک زندگی

گفتگو با دکتر باقر غباری بناب، استاد دانشگاه تهران

 

گفتگو و تنظیم: عبدالرضا آتشین‌صدف و حبیب حمیدی‌نور

پایش ـ آقای دکتر سبک زندگی به طور ویژه از دو منبع مهم یافته‌های علوم روان‌شناسی و جامعه‌شناسی بهره می‌گیرد. شما نقش کدام یک از اینها را بیشتر و مهم‌تر می‌بینید؟
ببینید بستگی دارد شما زاویة دید روان‌شناس را چه نوع زاویه‌ای بدانید. روان‌شناسانی که قوی هستند یا خودشان را قوی می‌دانند، آنها جامعه را هم نادیده نمی‌گیرند. جامعه را از دو زاویة مهم می‌بینند. یکی از نظر ناخودآگاه جمعی است. ما وقتی فکر می‌کنیم که ناخودآگاه جمعی، از بستر رفتارهای افراد با هم تشکیل شده، باز هم یک چیز خیلی مهمی تلقی می‌شود؛ یعنی اثر خودش را می‌گذارد. مثلاً چقدر مشاوران خوبی هستند که از روان‌درمانگران قوی‌ترند و چقدر روان‌درمانگرانی هستند که از مشاوران ضعیف‌ترند. بستگی دارد شما چه روان‌درمانگری را می‌گویید و چه مشاوری را می‌گویید؛ ولی معمولاً ما فکر می‌کنیم که در روان‌درمانگری سنت بر این است که گفتگو مهم‌تر است. من معتقدم بیشتر به قدرت و دید آن روان‌شناس بستگی دارد. من در کلاس می‌گویم یکی از تفاوت‌های روان‌شناسی دینی که می‌خواهیم درباره‌اش کار بکنیم، با روان‌شناسی رایج این است که روان‌شناس دینی در یک اجتماع کار می‌کند و لذا قانون‌هایی را بیان می‌کند که برای اجتماع کاربرد داشته باشد؛ برای مثال او نمی‌گوید غباری چطور رشد می‌کند، می‌گوید جامعه چطوری رشد می‌کند. می‌گوید قوم موسی این‌طوری بودند و این ویژگی‌ها را دارد. بیشتر، قانون‌های کلی را کشف می‌کند. من نظرم این است که هر دوتایش مهم است به خاطر اینکه روان‌شناس می‌تواند زمینه‌های ایجابی این نوع سبک و مهارت‌های آن را کشف بکند و جامعه‌شناس هم می‌تواند ببیند که در اجتماع این نوع رفتارها چگونه شکوفا شده و بروز می‌کنند.

پایش ـ یعنی با اصلاح سبک زندگی فردی است که در نهایت جامعه اصلاح می‌شود؟
بعضی وقت‌ها باید از هر دو طرف شروع کرد. من این روزها یک فایل صوتی را از هلمن گوش می‌کنم، هلمن یکی از شاگردان یونگ بود. هلمن می‌گوید چه کسی می‌گوید روان در درون من است. روان همه جا هست. من در درون روانم. روان مثل دریاست که ما در آن موج می‌زنیم. از گیاه و جانور و سنگ و جماد و من و شما همه در داخلش هستیم.

روان‌شناسی الأن دیگر عوض شده، مثل روان‌شناسی گذشته نیست که بخواهد انسان را در ذهن و درون خودش مطالعه کند. روان‌شناسی حتی در یک بخش می‌رود به طرف اینکه روان جمعی وجود دارد. روان جمعی هم ویژگی‌هایی غیر از روان فردی دارد. طرف به هلمن می‌گوید حرفت را قشنگ‌تر و رساتر بگو. می‌گوید همین پل‌هایی که می‌سازید در روان من اثر دارد. همین ساختمان‌های بزرگی که می‌سازید اثر دارد. می‌گوید یونگ خودش در دوران کهنسالی از شهر رفته بود، در یک جایی خلوت، خانه‌ای خریده بود که کسی نبود. اوقات فراغتش را آنجا می‌گذراند. همان سنگ و همان خانه و شکل خانه که چطوری است در من اثر دارد و این دقیقاً بر می‌گردد به همان معماری مذهبی که در اسلام داریم. حتی فکر می‌کنیم جاهای مقدس طوری است که می‌تواند شفادهنده باشند. اگر شما مثل هلمن در نظر بگیرید که دنیا و روان را این‌طور مطرح می‌کنند، دیگر جدا کردن جامعه‌شناس از روان‌شناس، کار دشواری می‌شود.

پایش ـ موضوع سلامت معنوی یکی از موضوعات اساسی سبک زندگی اسلامی است که شما نیز چند سالی است دربارة آن به تحقیق پرداخته‌اید. لطفاً درباره این نظریه و رابطة آن با سبک زندگی دینی توضیح بفرمایید.
در این زمینه‌ها، خب بیشتر تحت عناوین معنویت و دین‌داری و اینها در دانشکدة ما بحث می‌شود، معنویت[1] و فردگرایی[2] و تسبیحات معنوی و ارتباط و «دل‌بستگی» با خدا، «دل‌بستگی» با افراد را تحت این عناوین مطرح می‌کنیم. اخیراً من گرایش پیدا کرده‌ام به تهیة الگو یا به تعبیری، پارادایم؛ وقتی پارادایم و الگو داشته باشیم می‌توانیم کارهایمان را منسجم انجام بدهیم؛ منتها آن الگویی که در متون دینی هست و من هم مثل شما دنبال استخراجش هستم که بتواند مطالبمان را جمع و جور کند. پارادایم‌های مختلفی هست که ما داریم روی آنها کار می‌کنیم.

ما هم با طبیعت ارتباط داریم هم با خدا و هم با انسان، این ارتباطات چگونه شکل می‌گیرند؟ از کودکی. چگونه به هم ارتباط پیدا می‌کنند و چگونه به هم تبدیل می‌شوند؟ اینها مسائلی است که ما درباره‌اش مطالعه می‌کنیم؛ مثلاً فرض بفرمایید یکی از ارتباطات ما با خدا، زمانی است که به مشکل برمی‌خوریم. خدا در قرآن می‌فرماید وقتی سوار کشتی شدید این ارتباط ایجاد می‌شود[3]، ما این ارتباط را تحت عنوان «دل‌بستگی» مطرح می‌کنیم. این موضوع در تحقیقات روان‌شناسی بالبی[4] سابقه دارد؛ او روی این مسئله کار کرده است که «دل‌بستگی» چگونه به وجود می‌آید، کودک چطور احساس خطر می‌کند، چگونه به طرف مادر می‌رود و اگر مادر به او جواب بدهد، پاسخگو باشد و او را بپذیرد و حمایتش بکند، چه اتفاقی می‌افتد و اگر نپذیرد و حمایت نکند، چه اتفاقی می‌افتد. او تمام اینها را مطرح می‌کند که حاصلش شده است دو نوع دل‌بستگی: «دل‌بستگی ایمن» و «دل‌بستگی ناایمن». این ارتباط وقتی بین فرزند و پدر و مادر برقرار شد و فرزند تأمین شد، ادامه پیدا می‌کند. حتی این ارتباط بین زن و شوهر ایجاد می‌شود که البته می‌گویند ریشه‌اش در کودکی است. اگر این «دل‌بستگی ایمن» بشود، آدم‌ها خیلی راحت با هم ارتباط برقرار می‌کنند؛ ولی اگر این دلبستگی، «اضطرابی» شد، در زندگی مشکل پیش می‌آید.

منتها من پیشرفت‌هایی را که روان‌شناسان در این زمینه داشتند، به لحاظ تئوریکی تاحدودی ناقص می‌دانستم. روان‌شناسان قبلی از جمله کریک پاتریک، فکر می‌کنند این رابطه وقتی در خانواده با پدر و مادر ایمن شد، با خدا هم ایمن می‌شود؛ ایمن‌شدن یعنی اینکه آدم احساس راحتی می‌کند، از ارتباط لذت می‌برد چون احساس امنیت می‌کند، احساس می‌کند پایگاه امنی دارد؛ ولی اگر در این ارتباط دچار احساس اضطراب شد، بعدها دچار مشکلات اضطرابی می‌شود. در اضطراب معمولاً آدم‌ها ترس دارند؛ مثلاً کودک ترس دارد که نکند پدر مرا ول بکند و برود؛ نکند مادر مرا ول بکند برود؛ می‌ترسد که او را دوست نداشته باشند؛ همچنین افرادی که دچار حالت اجتنابی می‌شوند، به دیگران نزدیک نمی‌شوند، بلکه دور می‌شوند؛ چون به خود می‌گویند طرف که نمی‌تواند مشکلات مرا برطرف بکند، به فکر خودش است؛ پس بهتر است من هم به فکر خودم باشم.

این حالت‌ها به ارتباط فرد با خدا هم منتقل می‌شود؛ مثلاً اگر فرد در ارتباط با خدا «دل‌بستگی ایمن» داشته باشد، از نماز بیشتر لذت می‌برد، می‌تواند به خدا توکل کند، اعتماد کند؛ ولی اگر دارای «دل‌بستگی اضطرابی» باشد، فکر می‌کند او این لیاقت را ندارد که خدا دستش را بگیرد؛ چون گناهکار است و لذا از خدا ناامید می‌شود؛ همچنین اگر دارای «دل‌بستگی اجتنابی» باشد، می‌گوید خدا اصلاً وجود ندارد یا اگر وجود دارد دنبال کارهای خودش است.

نکته اینجاست که این تنها عامل بیرونی پدر نیست که بر رابطة ما با خدا تأثیر می‌گذارد. البته این عامل سر جای خودش؛ ولی ما قبل از اینکه متولد بشویم، در مورد رابطة با خدا الگوهایی داشته‌ایم؛ منظورم همان بحث فطرت است؛ مقداری از این الگوها در اسماءالله آمده، اسماء 99 گانة خداوند، خدا امین است، مؤمن یعنی ایمنی‌دهنده است، خدا رزاق و روزی‌دهنده است. بندگان او را نیایش می‌کنند و وقتی به سختی برخوردند، به طرفش گرایش پیدا می‌کنند. خداوند دعاهای بندگان را مستجاب می‌کند و پاسخ دهنده است. اشاره کردم این رابطة بین مادر و بچه هم رابطه‌ای است که سایه‌ای از آن اصل یعنی ارتباط با خدا است.

 

پایش ـ یعنی شما این مدل را برعکس کردید.
در واقع مدل آنها، آن بالا را در نظر نمی‌گیرد، می‌گوید همه چیز از پایین می‌رود؛ یعنی شما یاد می‌گیرید که این «دل‌بستگی»اش، چیز بدی هم نیست. آموخته‌شده است. شما به من خوبی بکنید من می‌گویم خب خدا هم همین‌طور است. حال اگر در ارتباط با شما اضطرابی داشته باشم، با خدا هم رابطه‌ام اضطرابی می‌شود. پدر و مادر چون اصلی هستند، آنها را اول بیان می‌کنند؛ ولی من این موضوع را دو بعدی در نظر گرفتم. بُعد اولش را هم که او می‌گوید قوی‌تر کردم. در حقیقت اساس «دل‌بستگی» از آنجا شروع می‌شود؛ سایه‌ها و نمودهای آن بر پدر و مادر و اینها می‌افتد؛ همچنین آن ویژگی‌هایی که دارد به عنوان بنده خدا پیاده می‌کند. در روان‌شناسی یونگ و … مطرح می‌کنند. در حقیقت آن آمادگی ایجاد می‌شود و زمانی که مادر و پدر خوبی می‌کنند و پاسخگو می‌شوند، رفتار آنها مثل ذکر عمل می‌کند و آن الگوی فطری را به یاد انسان می‌آورند؛ در نتیجه آن رابطة صمیمی با خدا، آن اسم‌های خدا، همه به یاد آدم می‌آیند.

 

پایش ـ شواهد دینی هم برای آن دارید؟
بله. شواهدی ارائه کرده‌ام؛ مثلاً آن ویژگی‌هایی که برای مادر که امنیت ایجاد می‌کند، یکی در دسترس بودن است. خداوند در دسترس پیامبران و مؤمنان بوده است. مؤمنان هم او را مستجاب الدعوه می‌دانند. مادر در الگوی «دل‌بستگی»، پایگاه امن است؛ وقتی مادر پیش بچه است، بچه احساس می‌کند که می‌تواند بر او تکیه کند و حق خودش را بگیرد؛ در داستان‌های قرآنی هم برای مثال وقتی موسی8 می‌خواست قومش را از مصر و از دست فرعون نجات بدهد، شبانه کوچ کردند. صبحگاهان بنی اسرائیل پشت سرشان را نگاه کردند، دیدند ارابه‌های سنگی پشت سرشان است. گفتند ما لو رفتیم. موسی می‌گوید نه. اینطوری نیست. قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ[5] (گفت چنين نيست زيرا پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمايى خواهد كرد.)؛ یعنی دلش محکم و قرص بود به خدا؛ یعنی خدا برایش پایگاه امنی بود. در واقع ما معتقدیم که «دل‌بستگی ایمن» به خدا یعنی آن صورت ازلی را والدین در فرزندانشان زنده می‌کنند.

 

پایش ـ البته اینجا دیدگاه شما با روان‌شناسان اعماق هم یک مقدار متفاوت است. آنها حتی آرکی‌تایپ‌ها[6] را هم آموخته‌شده می‌دانند؛ آموخته‌شده‌های نسل‌های قبلی که به ما انتقال پیدا کرده؛ ولی انگار باز شما اینها را هم فطری و ازلی می‌دانید که در درون ما و وجود ما قرار داشته، درسته؟
کاملاً. اجازه بدهید این را کامل‌تر هم بکنم. مثلاً سهروردی الگویی دارد با عنوان الگوی فرشته‌شناسی یا به تعبیری سلسله مراتب فرشتگان، هانری کوربَن هم مقداری روی آن کار کرده و ابن‌عربی هم مطالبی را در این زمینه عنوان کرده است. البته متون ما در مورد آرکی‌تایپ‌ها یک مقدار متفاوت است. مثلاً سهروردی طباع تام دارد که تقریباً یک نوع آرکی‌تایپ است. من روی دیدگاه یونگ خیلی کار کرده‌ام. من در این مدل، هم به آن الگوهای ازلی توجه کرده‌ام و هم به آرکی‌تایپ‌هایی که یونگ می‌گوید و هم به دیدگاه سهروردی دربارة طبایع.

شما صفات الهی را به عنوان انعکاسی از خداوند به‌مثابه الگوی «دل‌بستگی» ببینید؛ برای مثال یکی از صفات الهی، مؤمن است. مؤمن یعنی ایمنی‌دهنده، یکی از صفات خدا مجیب است؛ ما در «دل‌بستگی ایمن» می‌گوییم که مادر باید پاسخگو باشد؛ یعنی مجیب باشد به نیازهای فرزندش. اگر مادر این‌طور بود، بخشی از مشکلات ارتباطی فرزندش حل می‌شود. ما شواهدی داریم که وقتی «دل‌بستگی ایمن» شد، نه‌تنها رابطة با مادر بسط پیدا می‌کند، بلکه رابطه با اجتماع و دیگران هم بهتر می‌شود. فعلاً فکر می‌کنیم که رابطه با خدا هم بهتر می‌شود؛ حتی رابطه با طبیعت هم بهتر می‌شود؛ یعنی انسانی که ایمن است، کنجکاوتر می‌شود و کشف می‌کند؛ مخصوصاً در مدل ما که از  بالا به پایین می‌آید و کمی کامل‌تر از مدلی است که از پایین به بالا می‌آید؛ چون در واقع ما از دو طرف می‌آییم: هم آن آمادگی [فطرت] را زنده می‌کنیم و به نوع رابطة والدین با فرزندان توجه داریم.

یک رابطه دیگری هست که عرفا دنبالش بوده‌اند و آن رابطة عاشقانه است؛ عرفا از عشق و اینها صحبت می‌کنند. فکر می‌کنم اگر بتوانیم این دو رابطه را از نظر روان‌شناسی خوب کار بکنیم، خیلی از مسائل از جمله سبک زندگی مبتنی بر «دل‌بستگی ایمن»، سبک زندگی مبتنی بر عشق و سبک زندگی مبتنی بر ایمان و سبک زندگی مبتنی بر «دل‌بستگی غیرایمن» و ناایمن و اینها را بتوانیم از نظر علمی به‌خوبی بررسی و تبیین کنیم.

 

پایش ـ چرا می‌خواهید مفاهیم معنوی را از طریق روان‌شناسی به سبک زندگی ربط بدهید؟ چرا این روش را انتخاب کردید؟ چرا این پایة فکری را انتخاب کرده‌اید که مفاهیم معنوی را در روان‌شناسی دخیل بدانید و از آن طریق می‌خواهید سبک زندگی را تبیین کنید؟
فکر می‌کنم یک مقداری به زندگی خودم برمی‌گردد. من در زندگی‌ام فراز و فرود زیادی داشته‌ام. سال 73 برگشتم ایران در مرکز مشاوره کار می‌کردم، دیدم دانشجویانم هم همین احساس را دارند. آن موقع از توکل شروع کردیم. پرسش ما این بود که اگر فرد توکل کند و کار را به عهدة خدا بگذارد، چه اتفاقاتی می‌افتد. از توکل به «دل‌بستگی» رسیدیم. برای اینکه بتوانم توکل را تبیین کنم، به یک مدل و یک تئوری نیاز داشتم که بتوانم این موضوع را بسط بدهم و تبیین کنم وگرنه پادرهوا می‌ماند. از آن موقع برای تبیین توکل به نظریة «دل‌بستگی ایمن» به خدا رسیدیم؛ به این معنا که کسی می‌تواند توکل کند که یک نوع ایمانی داشته باشد که به آن «دل‌بستگی ایمن» به خدا می‌گوییم. از همان‌جا به‌تدریج شروع کردیم به کار کردن روی صبر و واگذاری امر به خدا و یک مقداری راه بازتر شد. 8 سال پیش رفتم استرالیا که آنجا تست «دل‌بستگی ایمن به خدا» را با دکتر ماینر بسازیم. چون این تست‌هایی که اینجا در مورد «دل‌بستگی به خدا» به‌کار برده می‌شد، مال مسیحی‌ها بودند و تست‌هایی هم که آنها ساخته‌اند بر مبنای کلام و تئوری‌های خودشان است. چون مسیح آنجا خیلی عینی است؛ در میان مردم زندگی می‌کند و عکسش را می‌کشند که خدا را بغل کرده و نوازش می‌کند، در دسترس است. کودک در دسترس‌بودنش را بهتر می‌فهمد. من دیدم درست می‌گویند، رفتم استرالیا پیش دکتر ماینر که چه‌کار باید بکنم تا بتوانم تستی برای مسلمانان بسازم. دکتر ماینر هم اتفاقاً همین را گفت. منتها ایشان گفت تا شما پایه‌های نظری این تست را در متون خودتان تهیه نکنید، هیچ کاری نمی‌توانید بکنید. گفتم کمک بکنید گفت من نمی‌توانم کمک بکنم من مسیحی هستم تو مسلمان هستی؛ تو باید این کار را بکنی. من تحت فشار قرار گرفتم که خودم متون را بگردم و سعی کنم بالاخره پایه‌های نظری را تهیه کنم. چهار پنج عامل ذهنم را باز کردند: یکی داستان‌های قرآن به معنای آرکی‌تایپی‌شان بود، به معنای صورت ازلی‌شان که از اینها خیلی استفاده کردم؛ یکی هم اسماء الحسنی بود. اسماء الحسنایی را که ابن عربی تهیه کرده بود خوانده بودم، یک مقداری آمادگی داشتم؛ یک مقداری نیایش بندگان بود مثل حضرت زین العابدین8 در صحیفه سجادیه؛ یکی دیگر مناسک مسلمانان بود. مثلاً مسلمانان در موقعی که سختی می‌بینند و می‌خواهند به خدا نزدیک بشوند، می‌روند حرم؛ یعنی نزدیکی فیزیکی پیدا می‌کنند که نمادی از نزدیکی روانی است. مثلاً می‌روند قم، می‌روند مشهد، می‌روند کعبه. فکر می‌کنند همین که به این مکان‌های مقدس بروند، نزدیکی پیدا می‌کنند و احساس می‌کنند که به خدا نزدیک می‌شوند. تمام اینها در پارادایم «دل‌بستگی» با عنوان «تقرب‌جویی» بوده است. در «دل‌بستگی» مدل تقرب‌جویی اینها وجود دارد. با این مواردی که گفتم خودبه‌خود پایه‌های نظری ساخته می‌شود؛ یک مقدارش بستگی دارد به رابطة ما با خدا، یک مقداری بستگی دارد به صفات خدا، یک مقداری به مناسک ما بستگی دارد. بعد چیزی که تهیه کردم فرستادیم چاپ شد و خیلی هم قدردانی کرده بودند؛ مثلاً کرک پاتریک گفته بود که غباری دقیقاً آن راهی را رفت که من در مسیحیت رفتم.

ما معتقدیم در اسلام که فطریاتی داریم، دل‌بستگی‌هایی داریم. به قول جامی: بودم آن روز من از طايفه دُردكشان/ كه نه از تاك نشان بود و نه از تاك‌نشان. ما دردکشان بودیم قبلاً. این‌طور نیست که فقط مادر و پدر این را به ما یاد بدهد. داستان حضرت آدم از نظر ما تفسیرش این است. بعدها به این نتیجه رسیدم که بر اساس نظر محیی‌الدین ابن‌عربی، مسئلة فرشته‌شناسی و همچنین طبقات نور سهروردی به دنیای خیال ارتباط پیدا می‌کند، با این نقاط روشن، نقطه‌هایی پیدا می‌شود که آن نقشه را کامل می‌کند.

این نوع فکرها نوعی مقبولات روانشناختی و تربیتی هم دارند؛ چون وقتی می‌گویند از طریق مادر انتقال پیدا می‌کند، تأکید می‌کنند که مادر این شیوه را با بچه در پیش بگیرد. در کلاس‌هایم می‌گفتم این که می‌گویند الجنّة تحت أقدام الامّهات (بهشت زیر پای مادران است) به این جهت است که مادر با ایجاد «دل‌بستگی ایمن»، می‌تواند آرامش این جهانی و آرامش آن جهانی را در اختیار این بچه بگذارد. چون این «دل‌بستگی» تبدیل به دل‌بستگی به خدا هم می‌شود، خب وقتی تبدیل به دل‌بستگی به خدا شد، درِ بهشت آن جهانی هم به رویش باز می‌شود؛ ولی اگر مادر این «دل‌بستگی» را در فرزندش ایجاد نکند، راه بهشت را بر او می‌بندد. بهشت دنیا را می‌بندد؛ چون در متون ما خیلی تبلیغ می‌کنند که کسی که ایمن نیست؛ دچار افسردگی می‌شود، دچار اضطراب و بیماری‌های روانی می‌شود، دچار مشکلات بین فردی می‌شود؛ همچنین راه بهشت آن جهان را هم می‌بندد؛ چون ارتباط این بچه با خدا مختل می‌شود؛ البته این یک نکته‌اش هنوز لنگ می‌زند. ما این قدر روی مادر تاکید می‌کنیم یا من یا کرک پاتریک، ولی این باید از آن طرف وصل بشود به صورت آرکی‌تایپی یعنی آن طرف این را بپذیرد. هر قدر کار مادر حساسیت محیطی ایجاد ‌کند و زمینه را آماده بکند برای اینکه آن آرکی‌تایپ زنده بشود (مثل همان ذکر که در اخلاق می‌گویند)، آن مسئله زنده می‌شود. بعد پیامدش این بود که پس مادر کافی نیست. مادر زمینه را ایجاد می‌کند؛ ولی یک چیزهایی دیگری هم هست. اگر مادر یا پدر خوبی هم می‌کنند باید بگویند که خب اینهایی که ما به شما می‌دهیم، این که ما خودمان موقتی هستیم، خودش موقتی است یک کسی به ما داده که ما به شما می‌توانیم بدهیم. چه کسی به ما داده؟ به زبان بچه بتوانند اینها را هم زنده بکنند. غیر از اینها بچه را تشویق کنند که آن حالت ارتباط با خدا را داشته باشد و در نیایش‌هایش بخواهد. به جای اینکه به مادر بگوید یا از مادر بخواهد، به خدا بگوید تا او بدهد. از همانجا این کانال را ایجاد کند. بعد به کودک بگویند برای اینکه بدانی خدا می‌دهد، او همیشه هست و می‌توانی از خدا خواسته‌ات را بگیری، باید خودت را پاکیزه نگاه بداری و این رابطه را صمیمی نگاه بداری.

پایش ـ معنویت چه تأثیری می‌تواند بر سبک و شیوة زندگی آدم‌ها داشته باشد که بتواند به آن‌ها جهت بدهد. به بیان دیگر اگر سبک را نقشة زندگی می‌دانید، هدف زندگی می‌دانید، طرح و معنای زندگی می‌دانید به هر تعبیری که شما قبول دارید، واقعاً این معنویت چه تأثیری می‌تواند در زندگی آدم‌ها داشته باشد و اگر نداشته باشند چه مشکلاتی ممکن است پیدا کنند؟ خلاصه اینکه نقش معنویت در اصلاح سبک زندگی چیست؟ حالا زندگی فردی و اجتماعی و وضعیت جامعه.
ببینید این در فرهنگ ما توسط عرفا بسط داده شده و قرآن و روایات هم در این محور خیلی راهنمایی کرده‌اند. آن چیزی که من می‌فهمم این است که وقتی معنویت را تعریف می‌کنم، می‌گویم معنویت یک معنای فرایندی دارد و یک معنای محصولی دارد. در فرایند حرکت به سوی متعالی ماست. متعالی یک معنایش این است که ما به قول سهروردی می‌خواهیم به آن طباع تامة خودمان نزدیک بشویم و برویم به آن اصل فرشتگی‌مان برسیم، یعنی متعالی بشویم؛ و به قول یونگ می‌خواهیم یکپارچه بشویم. از نظر محصولی هم این است که ما متصل می‌شویم که در یکی از تعاریف معنویت که از آدلر است، بیشتر تکیه روی وصل شدن است. مثلاً مولوی در جریان موسی و شبان می‌گوید که تو برای وصل‌کردن آمدی نه برای فصل کردن. سبک زندگی، ما را وصل می‌کند به معنویت. آنچه بچه را به «دل‌بستگی ایمن» علاقه‌مند می‌کند، وصل است چون شکاف ایجاد نمی‌کند. «دل‌بستگی ایمن» باعث می‌شود که آدم‌ها به یکدیگر وصل بشوند. اگر من «دل‌بستگی ناایمن» داشته باشم، یک درمانگر خوب نمی‌شوم؛ به خاطر اینکه با مراجعان خودم، نمی‌توانم خوب ارتباط برقرار کنم، استاد خوبی نمی‌شوم چون نمی‌توانم با دانشجویم ارتباط خوبی برقرار بکنم؛ چون خجالتی و اجتنابی‌ام؛ چون اجتنابی‌ام خودم را کنار می‌کشم. راحت نیستم. اگر «دل‌بستگی»ام ایمن نشود، با خدای خودم هم ارتباط خوبی نمی‌توانم برقرار کنم، نیایش معنادار هم نمی‌توانم داشته باشم، با همسر خودمم هم نمی‌توانم ارتباط برقرار کنم. پس یکی از تأثیرات معنویت، سبک زندگی متحد، متصل و منسجم است که ما می‌توانیم داشته باشیم. این مسئله در مورد مولایمان هم هست. سیستم «دل‌بستگی» ما به خدا از طریق انبیا و اولیا و امامان است. اگر «دل‌بستگی» من ایمن بشود، حضرت علی8 را دوست خواهم داشت، حضرت نبی اکرم7 را هم دوست خواهم داشت، خدا را هم دوست خواهم داشت. خدا خودش می‌فرماید اگر مرا دوست دارید این عبدم محمد7 را هم دوست داشته باشید. به محض اینکه به حضرت علی8 متصل شدم به حضرت نبی7 هم متصل می‌شوم وقتی به نبی7 متصل شدم به خدا متصل می‌شوم. این در عرفان یک سلسله مراتب است.

پس ببینید یک سبک زندگی متصل به خودم، به خودم چرا متصل می‌شوم؟ اگر من یک وابستگی ایمن داشته باشم، نقص‌های خودم را می‌پذیرم؛ به جای اینکه آنها را پنهان بکنم و دروغ بگویم. اگر نقص‌های خودم را بدانم، بیشتر احتمال دارد، برطرفشان کنم و به کمال برسانم یا از بین ببرم یا تبدیل بکنم؛ تا اینکه مرتب پنهانشان کنم از شما، از او و از خودم، یا انکارشان کنم. من اگر خودم را بپذیرم، محسنات خودم را هم بهتر قبول می‌کنم و بگویم. خودم را مخفی نکنم. حرف حق را بگویم. «دل‌بستگی» وقتی باز می‌شود، شاخه شاخه می‌شود، می‌بینیم که آدم به خودش وصل می‌شود، آدم به دیگران وصل می‌شود، آدم به طبیعت وصل می‌شود و بالطبع به خدا هم وصل می‌شود.

 

پایش ـ در حقیقت معنویت هم رفتارهای بیرونی انسان را شکل می‌دهد و هم رفتارهای درونی‌اش را و هم ارتباطاتش را سامان می‌دهد؛ به عبارتی ارتباطات چهارگانة فرد با خود و محیط و دیگران و خدا.
بله. ارتباطات را قوی می‌کند مثلاً صلة رحم را با «دل‌بستگی ایمن» سنجیدیم. افرادی که «دل‌بستگی»شان ایمن است، بیشتر می‌توانند صله رحم بکنند. هم از نظر کیفیت و هم از نظر کمیت؛ ولی آنهایی که «دل‌بستگی» شان ناایمن است، اجتنابی یا اضطرابی است، نمی‌توانند صلة رحم بکنند.

 

پایش ـ برای تقویت معنویت که در حقیقت تقویت سبک زندگی مؤمنانه و دینی است چه راهکارهایی وجود دارد؟ چون واقعیت این است که امروزه همة افراد، این سبک زندگی مؤمنانه و معنویت‌گرایانه را ندارند. چه کارهایی باید کرد برای اینکه این مسیری که شما فرمودید در کودکی بین مادر و پدر باز بشود و در نوجوانی استمرار پیدا بکند و فرد در جوانی بتواند رفتارهایش را بر اساس همان «دل‌بستگی» و معنویت از خودش بروز بدهد و چه راهکارهایی پیشنهادی می‌کنید که بتوان جامعه را به سمت زندگی معنوی و سبک زندگی مؤمنانه سوق داد؟ در واقع دستیابی و تحقق این نظریه هم خودش یک مسئله است. باز هم از طریق همان راهکارهای روان‌شناسی است؟
آن چیزی که خیلی ساده به نظر می‌رسد و در دسترس‌تر است، اهمیت خانواده‌ها است. چرا؟ خانواده‌ها از چه نظر مهم هستند؟ از این نظر که اصلاً خودشان نمی‌دانند چقدر مهم هستند. قیمت انسان مهم است، انسان کالای خودش را باید به گران‌ترین قیمت بفروشد. تنها هم به کسی بفروشد که ارزش خریدن این را دارد. بالاتر از همه کیست؟ خداست. گران‌ترین قیمت بفروشد. فقط به رضایت خدا بفروشد. به این نفروشد که خدایا به من یک خانه بده. اگر انسان ارزش خودش را بداند و بداند کجاست، کالای خودش را به همه نمی‌فروشد؛ کالا هم یعنی عملش، فکرش، رفتارش، عواطفش و پندارش. ما واقعاً ارزش خانواده‌ها را به خوبی نشان نداده‌ایم تا پدر و مادر بدانند چه‌کار باید کنند؟ و اینکه پدر و مادر چطور می‌توانند از همان قبل از ازدواج بگویند که ما ارزش خودمان را بدانیم، چطور همدیگر را می‌توانیم بشناسیم. یکی از چیزهایی که من پیشنهاد می‌کنم پسر و دختری که می‌خواهند با هم ازدواج کنند، انجام بدهند؛ این است که سبک «دل‌بستگی» همدیگر را بفهمند. من بفهمم به این خانمی که می‌خواهم باهاش ازدواج بکنم چه‌جور «دل‌بستگی»ای دارم؟ او با من چه نوع «دل‌بستگی»ای دارد؟ اگر او «دل‌بستگی اضطرابی» داشته باشد و من هم اجتنابی، زندگی برای هر دوی ما جهنم می‌شود، اگر هر دوتایمان «دل‌بستگی اضطرابی» داشته باشیم چه می‌شود؟ باز هم چیز خوبی از آب در نمی‌آید. پس از آنکه، پایه‌های ارزش‌های خودمان را شناسایی کردیم، آن وقت از خودمان بپرسیم چه‌کار باید بکنیم؟ فردا که بچه‌دار شدیم بچه چه‌طور می‌خواهد بشود؟ آیا این مادری که «دل‌بستگی اضطرابی» دارد، می‌تواند بچة ایمن پرورش بدهد یا نمی‌تواند؟ این مادری که «اجتنابی» است می‌تواند یا نمی‌تواند. این پدری که «اجتنابی» است می‌تواند یا نه؟ یک مقدار باید قبل از ازدواج کار بکنیم و می‌توانیم یک مقدار از طریق قوة قضائیه وارد بشویم که قبل از ازدواج، یک تست‌های روانشناختی بگیریم. بعد در خانواده‌ها صمیمانه کار بکنیم و همین‌طور از طریق رسانه‌ها و واقعاً بفهمانیم، از طریق بروشورها، از طریق کتابچه‌ها و از انواع مختلف تکنیک‌ها استفاده کنیم. امروزه در فرهنگ ما آدم‌ها در رقابت افتاده‌اند. همسر من کار می‌کند، من هم باید کار بکنم. همسرم تحصیل کرده است، من هم باید تحصیل کنم.

بعد از والدین، معلم‌ها در «دل‌بستگی» مؤثر هستند، بعد مرشدها. مرشدهای ما مجتهدهایی هستند که رساله‌های عملیه‌شان دستمان است. آنها را باید آموزش بدهیم که شما خیلی مهم هستید. می‌دانید چطور مهم هستید؟ چون مردم اتصال «دل‌بستگی» ایمان را از طریق شما به خدا انتقال می‌دهند. بعد از مرشدها، هر کسی که در کشور ما الگو می‌شود، این اهمیت را دارد. کلاً باید ارکان این «دل‌بستگی» را شناسایی کنیم که خانواده اولش است، معلم‌ها هستند، مرشدها و مجتهدها و افرادی که تاثیرگذار و الگو هستند. یک مقداری هم می‌ماند که توفیق خداوند است.

 

پایش سبک زندگی-شماره23-بهمن1396

مطالب مرتبط
ارسال پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.