راهکارهای مواجهه با افسردگی در سبک زندگی

نویسنده: عبدالرضا آتشین‌صدف

راهکارها

برخی از تحقیقات نشان می‌دهد میانگین درمان بـیمارانی کـه با روش روان‌کاوی معالجه می‌شوند بین ۶۰ تـا ۶۴ درصد در نـوسان اسـت که میانگین رضایت‌بخشی نیست؛ وانگهی، حالِ عـده‌ای از بـیماران پس از معالجات، بدتر هم شده است. در تحقیق دیگری روشن شده است که تـعداد بـیماران درمان‌یافته در یک گروه مطالعاتی کـه تـحت مداوای روان‌درمانگران قـرار نـداشته‌اند مساوی بوده است با آن‌هایی کـه بـا روان‌درمانی معالجه شده‌اند. این تحقیق نشان داده است که حال برخی از بیماران مـعالجه‌شده از سـوی روان‌درمانگران، وخیم‌تر هم شده است. این‌گونه تحقیقات نـشان می‌دهد میانگین درمان ناشی از روان‌درمانی هـنوز بـه میزان رضایت‌بخشی نرسیده است.
افزون‌براین، پرداختن به درمان بیماری‌های روانی چندان مهم نـیست؛ بـلکه مهم‌تر این است که از بروز آن‌ها پیشگیری شود؛ یا تا حدی از افزایش آن‌ها کاسته شود. بـه‌تازگی بـرخی از محققان به موضوع پیشگیری از رفـتارهای انـحرافی تـوجه کرده و کوشیده‌اند برای رفع مشکلاتی مداخله کنند کـه در روابط انسانی رخ می‌دهد و هدفشان پیدا کـردن راه‌حل‌هایی برای جـلوگیری از بـروز عـوارض رفتارهای انحرافی است؛ امـا این تلاش‌ها اندک است و در زمینه‌های بسیار محدودی انجام می‌شود؛ مانند دخالت پلیس در مشکلات خانوادگی کـه در بـرخی از محله‌های شهرهای بزرگ در جامعه آمریکا رخ می‌دهد. مـوضوع پیـشگیری از رفـتارهای انحرافی، یکی از مـسائل مـهمی است که روان‌شناسان و جامعه‌شناسان درگیر آن هستند؛ اگرچه تلاش‌هایشان در این‌باره بسیار اندک و محدود است.
از این گـذشته، امـروزه اخـتلافات زیادی بین مکاتب مختلف روان‌درمانی در نوع نـگرش آن‌ها بـه مـاهیت انـگیزه‌های اسـاسی محرک رفتار و ماهیت تهدیدهای اضطراب‌انگیز و مسبب ایجاد عوارض بیماری‌های روانی و عقلانی وجود دارد که رسیدن به یک توافق کلی در میان این مکاتب، در باب یک نظریه تکامل‌یـافته درباره شـخصیت و سازگاری آن و عوامل مسبب ناسازگاری و روش‌های روان‌درمانی را مشکل می‌کند.
در اصل، هریک از این مکاتب از زاویه معیّن و محدودی به انسان می‌نگرند؛ بنابراین نمی‌توانند با دیدی کلی و همه‌جانبه به انسان نگاه کنند و هـمین مـوضوع موجب ناتوانی این مکاتب در فهم درست و دقیق انسان است؛ اما به‌تازگی گرایش جدیدی در میان روان‌شناسان و درمانگران پدید آمده است که به تأثیر عوامل اجتماعی و فرهنگی در شخصیت و طبیعت اجتماعی و نـیاز انـسان به وابستگی بیشتر توجه می‌کند.
این گرایش باعث شده است آن‌ها بر اهمیت روابط انسانی در سازگاری یا ناسازگاری شخصیت تأکید بیشتری کنند. شلدون کـاشدان  در ایـن‌باره می‌گوید:
گاهی الگوی آینده بـر اعـتماد مردم به همدیگر که موجب رابطه آنان است تأکید می‌کند و به همین دلیل است که می‌گوییم گاهی برخی از مفاهیم مانند رابطه مستحکم، تبادل افکار و احساس تـعهد، درنـهایت جایگزین مفاهیمی همچون «مـن بـرتر»، دگماتیسم و نورُز اختلال عقلی می‌شود. الگوی آینده، گاهی حتی متضمن مفهومی جدید همچون مفهوم محبت است.
این‌گونه گرایش‌ها درنهایت، روان‌شناسان و روان‌درمانگران را به قبول و بهره‌مندی از دیدگاه‌های مذهب یا حداقل نزدیک به مـذهب درباره ماهیت، علل انحراف و روش‌های درمان انسان می‌رساند.
همچنین در میان روان‌شناسان، گرایش‌هایی پیدا شده است که طرفدار توجه بیشتر به دین برای سلامت روان و درمان بیماری‌های روانی است. آن‌ها معتقدند، در ایمان بـه خـدا نیروی خـارق‌العاده‌ای وجود دارد که نوعی قدرت معنوی به انسان متدین می‌بخشد و در تحمّل سختی‌های زندگی او را کمک می‌کند و از نـگرانی و اضـطرابی دور مـی‌سازد کـه بـسیاری از مـردم در معرض ابتلای آن هستند؛ قرنی که توجه فراوان بـه زنـدگی مـادی بر آن سیطره دارد و رقابت‌های شدیدی برای به‌دست آوردن مادیات، بر مردم حکومت می‌کند. همین گرایش به مادیات و رقابت در تـملک ‌ آن‌ها، باعث فشار روحی بر انسان معاصر و سردرگمی او شده و او را در معرض تهاجم اضطراب‌ها و بیماری‌های مـختلف روانـی قـرار داده است. یکی از نخستین کسانی که این مسئله را مطرح کرد، «ویلیام جیمز » فیلسوف و روان‌شناس آمریکایی بود. او می‌گوید:
ایمان، بدون شک مؤثرترین درمان اضطراب است؛ ایمان نیرویی است که بـاید برای کمک به انـسان در زنـدگی وجود داشته باشد، فقدان ایمان، زنگ خطری است که ناتوانی انسان را در برابر سختی‌های زندگی اعلام می‌دارد.
درجایی دیگر می‌گوید:
میان ما و خداوند رابطه ناگسستنی وجود دارد، اگر ما خود را تحت اِشراف خداوند مــتعال درآوریم و تسلیم او شویم، تمام آمال و آرزوهایمان محقق خواهد شد.
نیز بیان می‌دارد:
همان‌طور که امواج خروشان و غلتان اقیانوس نمی‌تواند آرامش ژرفای آن را برهم زند و امنیت آن را پریشان سازد، شایسته است که دگرگونی‌های سطحی و مـوقت زنـدگی، آرامش درونی انسان را که عمیقاً به خداوند ایمان دارد، برهم نزند؛ چراکه انسان متدین واقعی، تسلیم اضطراب نمی‌شود و توازن شخصیت خویش را حفظ می‌کند و همواره آماده مقابله با مسائل ناخوشایندی است کـه احـتمالاً روزگار برایش پیش می‌آورد.
«کارل یونگ »، روان‌کاو می‌گوید:
در طول سی سال گذشته افراد زیادی از ملت‌های مختلف جهان متمدن، با من مشورت کردند و من صدها تن از بیماران را معالجه و درمـان کـرده‌ام؛ اما از میان بیمارانی که در نیمه دوم عمر خود به سر می‌برند (از ۳۵‌ سالگی به بعد)، حتی یک بیمار را نیز ندیدم که اساساً مشکلش نیاز به گرایش دینی در زندگی نباشد. به‌جرئت مـی‌توانم بـگویم که تک‌تک آن‌ها به ایـن دلیـل قـربانی بیماری روانی شده بودند که آن چیزی را که ادیان موجود در هر زمانی به پیروان خود می‌دهند، فاقد بودند و فرد فرد آن‌ها تنها وقتی‌که بـه دین و دیدگاه‌های دینی بازگشته بودند به‌طور کامل درمـان شـدند.
روانکاو دیگری به نام «ا. ا. بریل » معتقد است: «انسان متدین واقعی هرگز دچار بیماری روانی نخواهد شد». «هنری ایـنگ»، روانـ‌شناس آمریکایی در کتاب بازگشت به ایمان نوشته است:
درنتیجه تجربه طولانی خـود در اجرای آزمایش‌های روانی بر روی کارگران ـ در خصوص انتخاب‌ها و ارشادهای شغلی‌ـ به این موضوع پی برده‌ام که افراد متدین و کسانی که بـه مـعابد رفـت‌وآمد می‌کنند، دارای شخصیتی قوی‌تر و بهتر از بی‌دینان یا کسانی هستند که هیچ‌وقت بـه عـبادت خداوند نمی‌پردازند.
افزون بر روان‌شناسان و روان‌کاوان، بسیاری از اندیشمندان معاصر غربی این مسئله را گوشزد می‌کنند که در اصل، مـشکل انـسان مـعاصر، بـه نـیاز وی بـه دیـن و ارزش‌های معنوی برمی‌گردد؛ برای مثال، مـورّخ مـعروف، «آرنـولد جی. توینبی » می‌گوید بحرانی که اروپاییان در قرن حاضر دچار آن شده‌اند، اساساً به فقر مـعنوی آن‌ها بـازمی‌گردد. او معتقد است که تنها راه درمان این فروپاشیدگی اخلاقی که غرب از آن رنج می‌برد، بازگشت بـه دیـن است.

پایش سبک زندگی، سال پنجم، شماره ۲۶، پائیز و زمستان ۱۳۹۷، صفحات ۸۰-۸۲.

مطالب مرتبط
ارسال پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.