زندگی معنوی استاد دکتر فعالی جلسه دوم 27 /7 /1393
منزل اول
اولین منزل جهت سلوک معنوی برای ساختن یک زندگی معنوی براساس کتاب منازل السائرین، منزل یقظه است. قبل از ورود به بحث باید به این نکته اشاره شود که آیاتی که اول هر باب و منزلی به آنها استشهاد میشود دو دستهاند؛ گاه لفظ آن مرتبط با آن باب و منزل هست و گاه نیست.
آیه ای که در اولین مرحله و منزل یعنی یقظه به آن استشهاد میشود این آیه است:
قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدیدٍ (سبأ /46)؛ بگو: «من فقط به شما یک اندرز مىدهم که: دو دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید، سپس بیندیشید که رفیق شما هیچ گونه دیوانگى ندارد. او شما را از عذاب سختى که در پیش است جز هشداردهندهاى [بیش] نیست.
در اینجا خداوند به عنوان یک واعظ و خطیب ظاهر شده، امت و مسلمانان را نسبت به قیام موعظه کرده، هشدار داده، تحریک و تهییج میکند؛ البته قیام با دو قید. 1ـ قیام لله 2ـ مثنی و فرادا. از این آیه ارتباط روشنی با یقظه به عنوان اولین پله سلوک و معنویت و عرفان به دست نمیآید و این آیه از آیات دسته دوم است پس نیازمند اندکی توضیح است.
«قُلْ »
اگر گویندهای به شنوندهای بگوید به دیگران بگو، معمولا شنونده (ناقل) واژه بگو را بکار نمیبرد. پس به چه دلیل پیامبر6مقیّد است که در ابتدای هر آیهای که خداوند به او فرموده است «قل»، واژه «قل» را اظهار کند و بگوید؟ علت و فلسفهاش فقط تعهد به کلام وحی است. قل در ابتدای آیاتی که در قرآن کریم آمده است براساس نقل تمام مفسرین یکی از دلایل اثبات عصمت پیامبر6میباشد.
«إِنَّما»
انما از ادات حصر است. وقتی فعل بلافاصله بعد از انما بیاید «محصور» بعد از فعل میباشد. در اینجا «واحده» محصور است. به تعبیری معنایش این نیست که من فقط موعظه میکنم شما را. بلکه معنایش این است که من شما را موعظه میکنم فقط به یک چیز. خداوند به نبیاش فرمود به امت من بگو که من موعظه میکنم فقط شما را به یک چیز.
«أَنْ تَقُومُوا»
محوری ترین واژه آیه «قیام» میباشد. منظور از قیام در آیه چیست؟ در مورد قیام در آیه سه دیدگاه وجود دارد:
دیدگاه اول: قیام سیاسی و اجتماعی
مرحوم امام (ره) در کتاب کشف الاسرار میفرماید: مراد از قیام، قیام سیاسی و اجتماعی است. مفاد آیه اینچنین میشود، ایها الناس هر گاه شرایط سیاسی و اجتماعی عصر و زمان شما مناسب بود، علیه ستمگران و حاکمان ظالم قیام کنید.
دیدگاه دوم: قیام فکری
علامه طباطبایی (ره) در کتاب المیزان می فرماید:[1] مراد از قیام، قیام فکری است. 5 دلیل بر این دیدگاه بیان میکند. مهمترین دلیل سیاق آیه است. به تعبیری قرینة متصله «ثم تتفکروا» دلالت بر این موضوع دارد.
دیدگاه سوم: قیام درونی و باطنی
تمام تفاسیری که با روش عرفانی قرآن را تفسیر کردهاند از جمله تفسیر کشف الاسرار[2] (اثر خواجه عبدالله انصاری) بر این اعتقادند که؛ مراد از قیام در این آیه، قیام درونی و باطنی است. بر این اساس خداوند فرموده است: «ایها الناس» به لحاظ باطنی بپاخیزید، درون خود را تطهیر و تحوّل بنیادی ایجاد کنید، از خود انسان دیگری بسازید و خود را عوض کنید. به تعبیری قیام درونی یعنی دعوت به یک تحوّل، یک تغییر باطنی، قلبی، روحی و بنیادی.
«لِلَّهِ»
در «لله» لام، لام غایت است. خداوند فرمود ای مردم برای خدا به پاخیزید و قیام کنید. نکته قابل توجه اینکه در باب صدور هر فعلی دو عنوان مطرح است؛ یکی حسن فعلی و دیگری حسن فاعلی (نیّت، داعی، باعث و انگیزه). «قیام» یک فعل است و هر فعلی نیت می خواهد. خداوند میفرماید نیتتان در این فعل به خاطر من باشد، به خاطر الله باشد. به تعبیری اخلاص در عمل میشود.
«ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ …»
ثم تتکفروا … یک استدلال است. این استدلال حاوی چند مقدمه و یک نتیجه است.
مقدمه اول: پیامبر اکرم سالیانی با شما همراه بود(حدود 40 سال).
مقدمه دوم: شما در طول این همراهی از او یک خلاف اخلاق از جمله دروغ ندیدید.
مقدمه سوم: این شخص که مسمی به پیامبر6است هم اکنون ادعایی کرده که من نبی از جانب خدا هستم.
نتیجه: کسی که چهل سال همراه شده بوده و از او یک خلاف اخلاق از جمله دروغ دیده نشده است، هم اکنون ادعا می کند نبی خداست، پس او در این ادعایش صادق است. و اگر صادق نباشد طبعاً دیوانه است یعنی دروغ گفته است.
واژه “صاحب”در این مقدمات حد وسط استدلال است.
نتیجه اینکه بر اساس بیاناتی که گذشت محور آیه قیام باطنی و تحوّل انسانی است. قیام باطنی یعنی تطهیر درونی، تحوّل باطنی و رفتن به سمت انسانیت جدید؛ تحوّل باطنی چیزی جز سلوک معنوی نیست؛ و سلوک معنوی صد پله دارد پله اول آن یقظه است پس یقظه یعنی اولین قدم برای ایجاد تحوّل باطنی و تغییر درونی.
[1]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص 388. [2]. انصاری، خواجه عبدالله، کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج8، ص 153.