زندگی معنوی : جلسه صد و چهارم ( صوت و متن )

استاد: دکتر محمد تقی فعالی ( صوت و متن )

زندگی معنوی ـ جلسه صد و چهار
وَ إِنَّمَا یَسْتَقِیمُ اَلرُّجُوعُ إِلَیْهِ حَالاً بِثَلاَثِهِ أَشْیَاءَ بِالإِیاسِ مِنْ عَمَلِکَ وَ مُعَایِنِهِ اِضْطِرَارَکَ وَ شِیَمَ بَرَقِّ لُطْفُهُ بِکَ
درجه سوم از انابه حالی که دارای سه شرط بود:
1. یأس از عمل(یاس از قبولی عمل)
2. یافتن اضطرار خویش(مشاهده درماندگی و بیچارگی خویش)
3. مشاهده ابر پر بار لطف و رحمت الهی
شرط دوم: مُعَایِنِهِ اِضْطِرَارَک
منظر اول: مشاهده نیازها و قطع امید از تمام اسباب و عوامل (توحید افعالی)
منظر دوم: 
منظر دوم: مقدماتی دارد.
مقدمه اول: ذات انسان تهی است (فقر). انسان، درون خالی است و ماهیتش خالی از وجود است مگر اینکه قالب وجودی به آن داده شود. آیاتی به این امر اشاره دارد:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛ اى مردم شما به خدا نیازمندید و خداست که بى‏نیاز ستوده است.(فاطر/15)

یَا أَیُّهَا النَّاسُ: ناس از ریشه نسیان است؛ ای فراموش کاران. این تعریض و کنایه خدا به انسان است یعنی انتظار خدا از انسان تذکّر است و قاعده این است که انسان‌ها متوجه و متذکر فقر خویش باشند. ولی آدمیان فقر خویش را فراموش کرده‌اند.

این آیه دو وضعیت را برای انسان‌ها متصور می‌داند:
• وضعیت مطلوب: تنبیه و تذکّر به فقر خویش
• وضعیت موجود: غفلت از فقر خویش
 الفقرآء: از فقر است. ای کمر شکستگان وجود؛ اگر وجود را به شما نمی دادند، کمر شکسته وجودی (لاموجود) بودید.
 إلی الله: اشاره به انتساب به خداوند دارد؛ بدانید که ذات شما موجودیتش به جهت انتساب به واجب الوجود بالذات است؛ چرا که ذات شما چیزی جز فقر نیست و او شما را لایق هستی کرد. هستی انسان را خداوند به شما داده است.
 أَنْتُم: شما بودن شما، چیزی جز فقر (عدم) نیست، پس اگر شما هستید، ربطی به شما ندارد، هستی شما را خدا به شما داده و این یعنی اینکه خدا هست. انسان‌ها هستی را به نام خودشان مصادره کرده‌اند و اسم خودشان را بر آن گذاشته‌اند. در حقیقت، خدایی است و هستی‌هایی که از او وجود یافته‌اند. اساساً هیچ هستی‌ای به غیر خدا، ارتباطی ندارد. باور به من، (نیّت) به عنوان یک امر متعیّن که از خودش هستی دارد، تخیّلی بیش نیست.
 وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ: غنا منحصر در حضرت حق است. غنّی نامتناهی و حقیقی فقط خداست، یعنی غنا در جای دیگری نیست. غنای مطلق فقط در واجب الوجود بالذات است. پس اگر در هر موجودی بهره‌ای از غنا است، از اوست.
 از طرفی اسمای خداوند چند دسته است (نظام اسمائی):
o أجمع (الله): الله از الإله است بمعنای معبود. خداوند چون که واجد تمام کمالات و صفات است، معبود است.
o جامع (رحمان)
o محیط
o محاط
 الغنیّ: در ابتدای آیه به فقر و در پایان آن به غنا اشاره دارد. فقر انسان‌ها بند است به غنای الهی. همه انسان‌ها آن به آن وصل‌اند به غنای الهی. هستی انسان‌ها از سر تصدّق غنای بی‌نهایت الهی است.
انسان است و نیازهایش. برای تأمین نیازهایش دو راه دارد:
o توسل به اسباب (شرک ـ سبک زندگی مشرکانه)
o توسل به مسبب الأسباب (تعبد ـ سبک زندگی موحّدانه)
 الْحَمِیدُ: یعنی محمود، الله محمود است. چون خدا بی‌نیاز مطلق است، ستودنی و حمید است.
حمید یعنی ثنا و ستایش، حمید یعنی ستودنی، نه ستوده شده. در جهان یک موجود است که ستودنی و لایق ستایش است. برای بدبختی بشر و جهلش همین کافی است که مصداق واقعی حمید را نمی‌داند. تنها یک وجود لایق پرستش است و آن وجودی است که غنی است و حمید.
حاصل مقدمه اول: واقعیت انسان، فقر است. انسان‌ها تنها مالک فقر خویش‌اند و این یعنی مالک هیچ چیز نیستند: لَا یَمْلِکُ الَّا الدُّعَاءِ (دعا مربوط به نیازها و ناداشته‌هاست)
مقدمه دوم:
انسان‌ها حسشان نسبت به خودشان فقر نیست، بلکه غناست. انسان، احساس نمی‌کند وجودش متصل و منتسب به جایی است.
واقعیت، فقر انسان است ولی حس انسان‌ها، استغناست. این استغنای مذموم است. در انسان‌ها حس انتساب به خدا وجود ندارد. واقعیت، فقر انسان است ولی احساس انسان استغنا است.
فرق است بین واقعیت و احساس واقعیت. (موفقیت و احساس موفقیت ـ امنیت و احساس امنیت و…). در دنیا، انسان‌ها بیش از آنکه طالب واقعیت باشند، طالب و خواهان احساس واقعیت‌اند. اما پس از مرگ، حس کلاً معدوم می شود و عینیّت واقعیت رخ می‌نماید.
مقدمه سوم:
إِنَّ الاْءِنسَانَ لَیطْغَی أَن رَآهُ اسْتَغْنَی؛ حقاً که انسان سرکشى مى‌کند، همین که خود را بى‌نیاز پندارد. (علق/6 و 7)
اگر انسان‌ها احساس استغنا کنند، آن گاه طغیان می‌کنند. (یک حس درونی به نام طغیان) اگر نگاه انسان به خودش منطبق بر واقعیت خویش (فقر) نباشد، استغنا است. چنین نگاهی به خود، کاذب است؛ چرا که با واقعیت مطابق نیست.
تفاوت دو مفهوم قرآنی: طغیان و عصیان
طغیان: سرکشی و تمرّد. سرکشی، قطعاً سرپیچی هم دارد.
عصیان: سرپیچی از فرمان
مقدمه چهارم: طغیان نتیجه می دهد عصیان.
مقدمه پنجم: عصیان نتیجه می دهد سقوط.
وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى؛ و [این گونه‌] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت.(طه/121)
هر انسان با یک عصیان، یک پله از خدا سقوط می کند و این امر تکوینی است نه تشریفاتی؛ یعنی یک امر حقیقی و واقعی و تکوینی است. یعنی تکویناً لازمه هر عصیانی یک یا چند پله سقوط است. در نردبان خلقت همانگونه که آدم(علیه السلام) با یک عصیان به زمین هبوط و تنزّل یافت، یک عصیان آدم(علیه السلام) ها را زمینی کرد تا چه رسد به انسانی که روزانه صدها و هزاران عصیان می کند.
زندگی انسان در این دنیا همانند نوار قلب انسان است هر لحظه با یک عمل اختیاری، یا سقوط می‌کند یا صعود.
حاصل آنکه احساس استغنا نتیجه می‌دهد طغیان را و طغیان سبب بروز عصیان (معصیت) می‌شود و عصیان به دنبال خود سقوط را در پی می‌آورد. پس تنها راه نجات جلوگیری از عصیان و معصیت و مخالفت خداست.

مطالب مرتبط
ارسال پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.