سبک زندگی فانتزی علیه خانواده‌ی ایرانی؛ نگاهی به مفهوم خانواده و سبک زندگی در فیلم‌های جشن

نویسنده: دکتر محمد شکیبا دل - احمد عالم‌زاده نوری

مقدمه

نوشتن و تحلیل در مورد یک جشنواره‌، بی‌شک نیازمند تماشای دقیق همه‌ی آثار، جزئیات آن‌ها، نقاط قوت و همچنین خلأ‌ها و کاستی‌های آن است، که اگرچه ناممکن نمی‌نماید، اما امری دشوار و طاقت‌فرسا است. حال آنکه بررسی فیلم‌ها و آثار از منظر‌های متفاوت نیازمند تخصص‌ها و نگاه‌های کارشناسانه و مسلط بر حوز‌های مختلف علم، فرهنگ و هنر است. گاهی برای ارزیابی و فهم یک اثر؛ فراتر از تحلیل فرم هنری آن؛ باید از منظرهای جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، نشانه‌شناسی، روایت‌شناسی، محتواگرایی، دلالت‌های فرهنگی، اسطوره‌شناسی، نماد شناسی، تحلیل رنگ، حرکات، بازی‌ها و… بهره برد.
در این یادداشت تلاش شده است تا از یک منظر خاص، نگاهی کلی به جشنواره‌ی فجر سی‌ و پنجم داشته باشیم. با نگاه به فیلم‌هایی چون «تابستان داغ»، «یک ‌روز به‌خصوص»، «خانه‌ی دیگری»، «آزاد به قید شرط»، «سد معبر»، «رگ خواب»، «ویلایی‌ها»، «کمدی انسانی» و «نگار»، درمی‌یابیم که همه این آثار به روایت‌هایی پرداخته‌اند که با موضوع «خانواده» در ارتباط بوده است. هرچند با تحلیل همین فیلم‌ها کما‌بیش می‌توان مسیر و زاویه‌ی دید کلی سینمای ایران را مورد بررسی قرار داد.
بر‌خلاف صحبت‌های مدیران سینمایی، هیئت انتخاب و هیئت داوران این جشنواره، و طبق آن‌چه که تماشاگران مردمی و منتقدان آثار احساس کردند، فضای کلی فیلم‌های جشنواره سی و پنجم، پراکندن حس و حال ناامیدی و قصه‌هایی خالی از حالِ خوب بوده است. قصه‌هایی دردناک که اولین احساسی که تماشای آن‌ها، در دل مخاطبان ایجاد می‌کند، ناامیدی است و بیش از هرچیز، ناامیدی از سینمای ایران! اما مهم‌تر از این مسئله، دیدی است که فیلم‌سازان به مسائل زندگی و خانوادگی دارند و سال به سال، شاهد تلخ‌تر شدن این نگاه هستیم. در ادامه، برخی از مسائلی که می‌تواند برای خانواده‌های ایرانی راه‌گشا باشد و در فیلم‌های فجر امسال، هیچ‌گونه اشاره‌ای به آن‌ها نشده است را بررسی خواهیم کرد.

زندگی به سبک هالیوود

گویا مفهوم «سبک زندگی ایرانی-اسلامی» در فیلم‌های جشنواره‌ سی و پنجم فجر، مفهومی غریب و ناآشنا است که به گوش فیلم‌سازان هم نرسیده است. بسیاری از فیلم‌ها به‌جای این‌که به زندگی ایرانی امروز نزدیک شوند، تا مخاطبانشان، اثر را بهتر درک کنند و زندگی خود را در آینه‌ فیلم آن‌ها به تماشا بنشینند، هرچه بیشتر از آن فاصله می‌گیرند تا اثرشان برای مخاطب ایرانی شوکه‌کننده باشد! فیلم‌سازان امسال، بیشتر سعی در ایجاد جذابیت‌هایی غیرواقعی و ناملموس و چه بسا غیرمنتظره دارند و برای این‌کار به سراغ الهام‌گیری از سینمای هالیوود رفته‌اند. غافل از این‌که این سینما شاید در نوع خود موفق بنماید، اما برای فرهنگ و مردمانی از جنس دیگر ساخته شده و اجرای ناشیانه‌ی آن، چیزی جز پس زدن مخاطب ایرانی را به‌بار نمی‌آورد.
از طرف دیگر، گویا نقض فرهنگ اصیل ایرانی-اسلامی، از نگاه فیلم‌سازان وطنی، راه‌کاری برای جذب مخاطب شده است و چه بسا شیوه‌ای، تا به سبکی مبتذل، اعتراض خود را به این فرهنگ اعلام کنند و مخاطب معترض را به سینماها بکشانند. گویی فیلم‌ساز تلاش می‌کند تا تجربه‌ای از زندگی عجیب و غریبی با مؤلفه‌های ایرانی- غربی را رو‌به‌روی مخاطب بگذارد که در آرزوی آن است. این رویه، چالش جالب و قابل تأملی را ایجاد می‌کند که از یک‌سو مخاطب روز‌به‌روز بیشتر در آرزوی زندگی غربی سر خواهد کرد و فیلم‌ها نیز به تبع، روز‌به‌روز بیشتر غرب‌مالیده شوند! نتیجه‌ این چرخه، این است که حتی در فیلم‌هایی که فیلم‌سازان دوست دارند به فرهنگ ایرانی بپردازند، بیشتر به فراموشی فرهنگ ایرانی خواهد انجامید.
این اتفاق، نه تنها در فیلمی چون «نگار» می‌افتد -که در ژانر جنایی روایت می‌شود- بلکه حتی گریبان‌گیر ژانر اجتماعی، از نوع ایرانی آن‌هم می‌شود – که در فیلم‌هایی مثل«کمدی انسانی»، «خانه‌ی دیگری» و… قابل رویت است- و در عمل، فیلم‌هایی جشنواره‌ای، با کشمکش‌هایی غیرطبیعی را پیش روی ما می‌گذارد.
این تأثیرپذیری از سینمای غرب را به روشنی می‌توان در فیلم «نگار»، داستان آن و حتی در دوربین‌ها و میزانسن‌هایش مشاهده کرد. خودِ فیلم بر این نکته تأکید دارد که فضا و زمان خود را مشخص نکند و شخصیت‌هایش را با لباس‌های ویژه و گریم‌های غیرواقعی، از شخصیت‌های واقعی ایرانی جدا کند. کارگردان، با روایت زندگی مرفهانی که بر سر پول و ملک و املاک با یک‌دیگر دعوا دارند و به تقلید از مافیایی‌های آمریکایی روی هم اسلحه می‌کشند، خود را از سینمای ایران جدا می‌کند. در «آزاد به قید شرط» با روایتی انتقام‌جویانه طرف می‌شویم که بیشتر لات‌بازی‌های قبل از انقلابی و فیلم‌فارسی‌‌ها را به یادمان می‌آورد و نه آن‌چیزی که امروزه در ایران به اسم قانون می‌شناسیم. شخصیت‌های فیلم آن‌قدر غیرواقعی هستند که راه‌کار هر مشکلی را در زد و خورد و چاقو‌کشی می‌بینند. «کمدی انسانی» با این‌که قرار است داستانی از ایران سنتی دهه‌ ۴۰ و ۵۰ شمسی را روایت کند، به‌غیر از بخش اول خود، نه تنها به این فضا نزدیک نمی‌شود، که در طراحی صحنه‌ها و لباس و ارتباط آدم‌ها به سمت تکرار سینمای کلاسیک هالیوودی می‌رود. «خانه‌ی دیگری» نیز همچون «کمدی انسانی» دست به ایجاد فضایی سنتی می‌زند، اما هر دو فیلم آن‌قدر غریب و از دور با این فضا برخورد می‌کنند که برای مخاطب خنده‌دار می‌نماید. لوکیشن‌های سنتی در هر دو فیلم رو به خرابی و نابودی هستند. اتفاقاتی که در آن‌ها می‌افتد فقط شبیه به خاطراتی گذرا و تلخ هستند که داستان را به سمت گذر از خانه و فرهنگ قدیمی و گم شدنِ فرد در دنیای مدرن سوق می‌دهد. باز جای شکرش باقی است که در «کمدی انسانی» شخصیت، برای فرهنگ اصیل و گم‌شده‌اش، حسرت می‌خورد، نه مانند «خانه‌ی دیگری» که این فرهنگ سنتی -که زندگی چند خانواده را در خانه‌ای بزرگ و سنتی نشان می‌دهد- در مقایسه با فرهنگ سرمایه‌داری و ماهواره‌ای غربی شکست می‌خورد و له می‌شود.
عشق در «رگ خواب» به آن‌چه مخاطب ایرانیِ امروز «عشق» می‌داند، هیچ ربطی ندارد. فیلم، نه شبیه به خواستگاری‌ها و عاشقانه‌های سرکوچه‌ای دهه‌ شصت است و نه «عشق در یک نگاه‌»‌های دهه‌ هفتاد، و نه حتی به روابط دختر و پسری دهه‌ ۹۰ شباهتی دارد؛ بلکه با روایتی بی‌پرده به اتفاقات یک رابطه‌ی بدون ازدواج، بین یک دختر و پسر بزرگسال، در یک خانه‌ی مشترک می‌پردازد! و صحنه‌هایی اروتیک را از رابطه‌ این دو به تصویر می‌کشد که سینمای ایران را یک گام به آن‌چه در عاشقانه‌های هالیوودی می‌بینیم نزدیک‌تر می‌کند، تا جایی که این فکر مطرح می‌شود که اگر قوانین ممیزی سینمای ایران نبود، شاید حمید نعمت‌الله در «رگ خواب» فیلمی درست مانند همان‌ها می‌ساخت.
در این میان، فیلم‌هایی چون «ویلایی‌ها» و «یک روز به‌خصوص» به‌خوبی روابط بین شخصیت‌ها را در چهارچوب فرهنگ کشور خود بیان می‌کنند و نسبت به این امر چندان بی‌توجه نبوده‌اند. همسایگی در «ویلایی‌ها»، یادآور دورهمی‌های همسایه‌های دهه‌ی ۶۰ است و جزئیات پردازش‌شده‌ فیلم، اتفاقات ایرانِ آن دوره را، هرچند در قالب ماکت کوچک ویلاها، به‌خوبی به تصویر می‌کشد. همان‌طور که مشاهده شد اقبال عمومی تماشاگران نیز نسبت به این فیلم کم نبوده است.

سعی کنیم خانواده نداشته باشیم!

در فیلم «تابستان داغ» که در ۱۳ بخش از رشته‌های جشنواره، کاندیدای سیمرغ هم شده بود، با مشکلی اساسی مواجه هستیم که فراتر از ملاک‌های سینمایی، نگاه خطرناک فیلم‌سازش را به موضوع «خانواده» و «تربیت کودک» نشان می‌دهد. فیلم با دغدغه‌ای درست آغاز می‌شود و با قصه‌گویی درباره تربیت نادرست فرزندان در دوران مدرن، به واکنش غلط پدر و مادرها و بی‌توجهی آنان به کودکانشان می‌پردازد. داستان نیز به کمک بیان این دغدغه می‌آید و فیلم را تا نیمه جلو می‌برد، اما در انتها، با یک پایان ضد و نقیض مواجه می‌شویم؛ پدر و مادری که عامل تمام اشتباهات‌اند و باعث شده‌اند تا کودکشان کشته شود، چون بچه‌ی دیگری در راه دارند، به‌راحتی مرگ کودک سه‌ساله‌شان را می‌پذیرند و حتی مدارکی که به پرونده‌ی قتل او کمک می‌کند را نابود می‌کنند! دلیل آنان نه مسئله‌ای حقوقی و یا قضایی است که از ترس آن این‌کار را بکنند و نه اتفاقی در داستانِ فیلم. پدرِ کودکِ به قتل رسیده، از ابتدای فیلم درصدد مهاجرت به شهر خود بوده و پسرش مانعی برای او بوده است. حالا که شانس گفته و پسرش به‌دلیل اشتباه همسر او، تلف شده و دیگر مانعی وجود ندارد، چه چیز بهتر از این‌که وجود چنین کودکی را از اصل نادیده بگیرد و به کار خود برسد؟! پس به‌همین راحتی برای رسیدن به هدف خود از خانواده و کودک خود فرار می‌کند، که اگر این اتفاق نیفتاده بود نیز، زن و کودک خود را به حال خود رها می‌کرد و به شهر خود می‌رفت!
این دیدگاه تنها در این فیلم بیان نشده است. «تابستان داغ» نیز که یکی از فیلم‌های برتر جشنواره‌ امسال است به موضوع فرار از خانواده، با تم بی‌غیرتی و بی‌خیالی می‌پردازد. جشنواره‌ امسال یک گام فراتر می‌گذارد و خانواده‌هایش را از میان خانواده‌های متلاشی و بی‌هویت ایرانی انتخاب می‌کند. خانواده‌هایی که چیزی از آن‌ها نمانده و اگر تاکنون نابود نشده‌اند، رو به نابودی‌اند. زن و شوهر‌ها با یک‌دیگر مشکل دارند و در روابطشان بی‌محلی، بددهنی، دعوا، خشونت و حتی چاقوکشی شکل می‌گیرد. فرزند، عنصری است که پدر و مادر، کم‌ترین توجه را نسبت به او دارند و انگار نه انگار که موجودی زنده نیز در کنار آنان زندگی می‌کند و از آنان می‌آموزد. گویا این شخصیت‌ها فقط باید جایگاه‌ داستانی خود را پیدا کنند، تنش‌های جذاب فیلم را خلق کنند و صحنه‌های زد و خورد را ایجاد کنند.
«خانه‌ی دیگری» زوجی را به ما نشان می‌دهد که تقریبا هیچ تعامل درستی بین آنان برقرار نمی‌شود. هیچ صحنه‌ای از آن‌دو نمی‌بینیم که در کنار یک‌دیگر باشند و باهم دعوا نکنند. با کوچک‌ترین تنشی کارشان به دعوا می‌کشد و از هم گروکشی می‌کنند. وقتی می‌پرسیم چرا؟ جواب می‌شنویم که مرد مشکل روانی دارد! دیوانه است. به همین سادگی! و جالب این‌جاست که زنِ قصه، با چنین زندگی‌ ناموفقی، می‌خواهد قهرمان داستان و ناجی زندگی دیگران باشد! «آزاد به قید شرط» هم قرار است مرد خانواده را نشان دهد، اما ناموفق است و تصویری که از مرد خانواده نشان می‌دهد، صرفا در غیرتی‌شدن‌ها و دعوا و مرافعه‌ها پرداخت می‌شود. خانواده‌ای که «سد معبر» به تصویر می‌کشد، از نظر دراماتیک طبیعی‌تر است، اما در کل، لحنی خشن و بی‌پروا دارد. زن، فقط و فقط برای تهدید شوهرش -که خود جای بحث دارد- می‌خواهد کودکش را سقط کند! شوهر او قبلا الکلی بوده و حتی در خانواده‌ خود نمی‌تواند درست و بدون استفاده از الفاظ زشت با پدر، خواهر و یا همسرش گفت‌وگو کند. کار به جایی می‌کشد که زن، وقتی موفق به سقط نمی‌شود، روی شوهر خود چاقو می‌کشد! و هنگامی که زورش به او نمی‌رسد، با چاقو کودک درون شکمش را نشانه می‌گیرد! تماشای چنین صحنه‌ی وحشتناکی بر روی پرده‌ سینما چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟! و چنین تصویری از خانواده و دعواهای خانوادگی، چه تأثیری بر تقویت روحیه خانواده‌دوست مردمان این مرزو بوم خواهد داشت؟
«رگ خواب»ِ حمید نعمت‌الله، در این پرده‌دری و به تصویر کشیدن فروپاشی خانواده نقشی اساسی در جشنواره‌ سی و پنجم ایفا می‌کند. رابطه‌ی عاشقانه با پسری هوس‌باز و شکست و عواقب آن، چیزی نیست که به‌راحتی از کنار آن بگذریم. اما نعمت‌الله به‌همین راحتی پای یک بچه‌ی ناخواسته و نامشروع را هم وسط می‌کشد و بلافاصله به سقط او نیز رضایت می‌دهد! درست است که در نهایت، این ماجرا را به دور شدن از پدر و بزرگ‌تر‌های خانواده ارتباط می‌دهد، خودش هم می‌داند که پدر پیری که هیچ‌چیز از او نمی‌دانیم، وصله‌ای نچسب و ناجور در قصه است که نه می‌تواند مشکلی از دخترش حل کند و نه جایگاه پدر را در ذهن مخاطب تثبیت کند.
تمام این فیلم‌ها، نوعی از زندگی غلط را به تصویر می‌کشند. زندگی‌ای که شاید درام داشته باشد، اما قطعا تجربه‌ درام آن، تجربه‌ خوبی نخواهد بود و پس از آن ناراحتی‌ها و نگرانی‌ها نسبت به خانواده، اعم از پدر و مادر، همسر و فرزندان، دو چندان می‌شود و طبق راه‌کار‌هایی که این فیلم‌ها ارائه می‌کنند، راهی جز فرار از مشکل و معضل اصلی، که همان داشتن خانواده است، باقی نمی‌ماند!
در عوض، «کمدی انسانی» نوستالژی‌ای خوب برای خانواده‌ و مادر ایرانی می‌سازد. شخصیت فیلم که رو به افول و نابودی است، اولین نقطه‌ شکستش را با جدا شدن از مادر تجربه می‌کند و دومی را با جدا شدن اجباری از نامزدش، که تا آخر عمر حسرت‌شان را می‌خورد. اما نمونه‌ی بهتر، فیلم «یک روز به‌خصوص» است که نویسندگی هوشمندانه‌ همایون اسعدیان، دغدغه‌ اصلی شخصیت آن را به مسئله‌ خانواده گره می‌زند. هسته‌ اصلی داستان فیلم «یک روز به‌خصوص» زندگی حامد است که از طرفی هنوز به همسر فوت‌شده‌اش عشق می‌ورزد و از طرف دیگر، با بیماری خواهرش درگیر است و برای نجات او تلاش می‌کند. حامد، تصویری از یک مرد متعهد ایرانی است، که اشتباهاتی نیز دارد، اما زندگی‌ شخصی و کاری‌اش به خانواده گره خورده است – که حقیقت زندگی بسیاری از مردان این مرز و بوم را روایت می‌کند- او نه تنها از این راه فرار نمی‌کند، بلکه در دل مشکلات قدم برمی‌دارد و با تمام وجود سعی دارد تا راه درست را انتخاب کند.

زنان خوب، مردان بد، زندگی سیاه

مدت‌ها است در اکثر فیلم‌های ایرانی، مردان عامل بدبختی‌های زندگی‌اند و کسانی که این بدبختی‌ها را همچون فرشتگان آسمانی تحمل می‌کنند، زنان هستند! مردان به‌دنبال کار و زندگی و تفریح خودشان هستند و چیزی به اسم خانواده نمی‌شناسند و مدام برای زن‌ها مشکل ایجاد می‌کنند. آنان به نوعی “بد من” فیلم‌های ایرانی هستند و کسانی که زیردست این غول‌های بی‌شاخ و دم، زجر می‌کشند، زنانی مظلوم و دوست‌‌داشتنی‌اند که مدام در فکر زندگی و مشکلات‌شان هستند. روایت امسال جشنواره نیز همین کلیشه تکراری را یدک می‌کشد.
زنان در فیلم‌های این‌چنینی، گاهی موفق می‌شوند و کار را درست می‌کنند و گاهی با خجالتی بودن کار را سخت‌تر می‌کنند، اما به‌هرحال در سیر داستانی فیلم‌نامه‌ها و حتی در جایی که شخصیت اصلی فیلم مرد است نیز، موانع از اعمال و رفتار خود مردان شکل می‌گیرد و با تدابیر هوشمندانه‌‌ی زنان گره‌گشایی می‌شود. با فرض این‌که بپذیریم بار عاطفی تمام مشکلات یک خانواده بر دوش زنان است، اما باید توجه کرد که در روایت این‌گونه فیلم‌ها نقشی که مرد در اقدام برای حل این معضلات دارد نیز کاملا نادیده انگاشته شده است. تصویر مردان، صرفا همان نقش پرخاش‌گر و مشکل‌آفرین، کم‌تدبیر و هوس‌ران است. در مقابل چنین مردی باید زنان جامعه‌ ایرانی نگاهی منفی نسبت به همسران‌شان داشته باشند. تا جایی که حتی چاقوکشی و عملیات پارتیزانی علیه مردان، حق به جانب و منطقی به نظر می‌رسد، چه برسد به قهر و دعوا و داد و بی‌داد!
عجیب این است که این نگاه زن‌محور، نه در یکی-‌دو فیلم – که اگر این بود جای تعجب نداشت- بلکه در بیش از ۹۰ درصد فیلم‌های امسال به‌چشم می‌خورد. حتی در فیلمی مثل «ویلایی‌ها» که روایت اصلی آن مربوط به زنانی قهرمان از دوره‌ی دفاع مقدس است، نیز منویات فیلم‌سازِ زن به تفکرات شخصیت‌ها، رسوخ کرده است و زنانِ فیلم از مردانی که برای دفاع از کشورشان می‌جنگند، توقع دارند سر زندگی‌شان بمانند و باعث نشوند تا زنان خانه و زندگی خود را رها کنند. در ویلایی‌ها، شخصیت سیما، به‌همین دلیل به دنبال شوهرش می‌آید و مجبور می‌شود در ویلاها بماند. جالب آن‌که با هر خبری که از جبهه‌ می‌آید تن زنان می‌لرزد و شوهران‌شان را مقصر می‌دانند. فقط این تقصیر را رو در روی آنان فریاد نمی‌زنند، اما در خلوت، درد دل‌های‌شان درباره همین موضوع است.
«تابستان داغ»، روایتی از دو خانواده است، یکی در سطح متوسط به بالای جامعه و دیگری در قشر پایین آن. در هر دو خانواده، این مشکل‌آفرینی مردانه وجود دارد. شوهر نسرین، که صابر ابر نقش او را بازی می‌کند، مردی لاابالی و بی‌کار است، که نسرین از دست او ذله شده است. خود او نیز به اشتباهاتش معترف است، اما درست هنگامی که باید کاری کند و تصمیمی بگیرد، فقط با دور کردن جنازه از خانه، بر فشار عصبی همسرش می‌افزاید. در خانواده‌ ایمان نیز، ایمان تصمیم به مهاجرت دارد و دوست دارد روال زندگی عادی‌شان را به‌هم بزند، چیزی که به مذاق همسرش خوش نمی‌آید و اتفاق اصلی داستان فیلم را رقم می‌زند.
«خانه‌ی دیگری» مشکلات زنی در زیر یوغ مردی با مشکلات روانی را به تصویر می‌کشد و «رگ خواب» زندگی دختری را نشان می‌دهد که بازیچه‌ی مردی فریب‌کار و فرصت‌طلب است و درد و زجری که رابطه با او به‌دنبال دارد. «سد معبر»، با همان دعواهای زبانی و فیزیکی، که از نوشته‌ی سعید روستایی برمی‌آید، دوباره داستان خانواده‌ی متزلزلی را روایت می‌کند که مرد، همه چیزش را از همسرش دارد. عشق به همسر باعث شده الکل را ترک کند، پدرزنش برای او کار جور کرده و حالا از ارث پدرِ زنش ارتزاق می‌کند، اما ناسپاسی و خودرأیی را تا به‌جایی می‌رساند که همسرش روی او و بچه‌شان چاقو بکشد!
اما شاه‌بیت جشنواره و نگاه فمنیستی‌اش، «نگارِ» رامبد جوان است. کارگردانی که، در آثار قبلی خود نیز، بی‌باکانه به مسئله‌ی زنان پرداخته است. «نگارِ» رامبد جوان، همان‌طور که از اسمش پیدا است، در مورد یک زن است. زنی که در زیر دست و پای توطئه‌ها و دسیسه‌های مردان اطرافش، در حال له شدن است. وی در مقابل شوهر‌خاله‌اش و عاشق سینه‌چاکش، تک و تنها، با مشکلات رو‌به‌رو می‌شود و به هر‌کس که اعتماد می‌کند، از پشت خنجر می‌خورد. تنها مرد محبوب او پدر اوست، که حالا مرده است. اساسا مرد خوب در سینمای ایران یا مرده است یا مردی است که زیر چتر زنان باشد و حتی ویژگی‌های شخصیتی‌اش زنانه باشد.
برعکس دیگر فیلم‌ها، شخصیتی که از نگار می‌بینیم، به شدت مردانه و فعال است. در رانندگی دست کمی از رانندگان حرفه‌ای پیست‌های مسابقه ندارد، در زد و خورد‌ها شرکت می‌کند، برای کشتن اسب‌ها اسلحه به‌دست می‌گیرد و بی‌پروا هرچیز جدیدی را امتحان می‌کند. او حتی هنگامی که مادرش را در حال غصه‌خوردن و اشک ریختن می‌بیند، به او نهیب می‌زند که گریه فایده ندارد و باید کاری کرد! طبیعی است که چنین زنی هنگامی که در تنگنا قرار می‌گیرد، هفت‌تیر به‌دست شود و انتقامش را از تمام مردان اطرافش بگیرد. عجیب نیست اگر وجود چنین شخصیتی شاید به‌خودیِ‌خود در سینمای ایران مضحک باشد…

فرزندان، شخصیت‌هایی که باید تحملشان کرد!

با خانواده‌ای که این جشنواره خلق می‌کند – و توضیح آن در بالا آمد – دیگر جایی برای فرزند و فرزندآوری نمی‌ماند. زن و شوهر با یک‌دیگر مشکل دارند و این تازه اول ماجرا است. پس مضمون فرزند و فرزند‌آوری که انگار به زور در فیلم‌های جشنواره گنجانده شده نیز، مصنوعی و غیرواقعی می‌نماید. همان‌طور که شخصیت‌های فیلم‌ها فرزندان‌شان را به زور «تحمل» می‌کنند و فقط با وجود آنان کنار می‌آیند، کارگردان نیز این کودکان شیرین را، فقط به‌عنوان ضرورتی در گوشه و کنار قابش می‌پذیرد و به اجبار با آنان کنار می‌آید.
اگر بگذریم از «سد معبر» که در آن، کودکی که پس از ۸ سال زندگی مشترک، قرار است پا به دنیا بگذارد، «ناخواسته» و «اشتباهی» معرفی می‌شود و به‌راحتی از طرف مادرش تهدید به سقط می‌شود؛ و اگر بگذریم از کودک نامشروع «رگ خواب» که کارگردان، با دستان خودش او را حذف می‌کند؛ تازه می‌رسیم به پسربچه‌ی ۳ ساله‌ی «تابستان داغ» – با آن بازی فوق‌العاده‌اش – که مادر و پدرش، فقط انگار که او وزنه‌ای سنگین باشد، او را به دوش می‌کشند و به یک‌دیگر پاس می‌دهند؛ و یا دختربچه‌ی ۶ ساله‌ی نسرین، در همین فیلم که آن‌قدر تنها و بدون مادر در خانه مانده است که به تمام کارهای خانه وارد شده است. حتی در «ویلایی‌ها» که با تعداد زیادی از بچه‌ها طرف هستیم، برای هیچ‌کدام شخصیتی نمی‌بینیم و بیشتر با بچه‌هایی نق نقو که اعصاب خرد می‌کنند طرف می‌شویم.
شاید بتوان باز هم الگوی درست را در فیلم «یک روز به‌خصوص» و رابطه‌ی دوستانه، نزدیک و صمیمی پدر با فرزندش مشاهده کرد. پدری که در این فیلم به فرزند ۱۰ ساله‌ی خود متعهد است و همیشه، حتی در سخت‌ترین شرایط، حواسش به او هست و جای خالی مادر را برای او پر می‌کند.
مؤخره
جشنوا‌ره‌ سی و پنجم فجر، به خلاف نامزدی‌ها و جوایزش، فیلم‌های خوبی ندارد و انگار این را این‌روز‌ها همه می‌دانند. جشنواره‌ای که از طرف مسئولین برگزاری آن، یکی از بهترین‌ دوره‌های جشنواره و جشنواره‌ امید خوانده می‌شود، ملغمه‌ای از فیلم‌های ضعیف در فرم است، که به‌راحتی دست‌شان رو می‌شود. فیلم‌ها حتی در قصه‌گویی‌ها و شخصیت‌پردازی‌های ساده‌شان موفق نیستند و در بسیاری از موارد سفارشی‌سازی و تزریق مفاهیم به آن‌ها قوز بالای قوز شده است. این مفاهیم و مضامین – که بعضا خواست خود فیلم‌ساز و نویسنده هم بوده‌اند- نه تنها در گیر و دار درام داستانی گم شده‌اند، که اغلب دچار دگرگونی گشته‌اند و ضد خود عمل می‌کنند.
واضح است که وجود یک کودک در میزانسن فیلم، به‌خودی‌خود، نمی‌تواند به مضمونی چون برخورد درست با فرزندان دلالت داشته باشد و یا پایان خوب و اخلاقی(!) در فیلمی مثل «سد معبر» و «رگ خواب» نمی‌تواند آن‌چه تماشاگر، در طول فیلم تماشا کرده را به فراموشی بکشاند؛ بلکه این‌ها می‌توانند مفاهیمی متناقض را به‌بار بیاورند. زمانی می‌توان به مفهومی عمیق دست پیدا کرد که تمام عناصر به‌درستی در کنار یک‌دیگر چیده شده باشند. نه همچون این جشنواره که تصویری فانتزی پیش روی مخاطب می‌گذارد، در بعضی موارد خنده‌دار می‌شود و در بعضی موارد کریه و آسیب‌زا.
جشنواره‌ امسال، جشنواره‌ امید است، به این معنا که با دیدن فیلم‌های آن فقط می‌توان امیدوار بود در سال‌های آینده، فیلم‌هایی دقیق، پرمحتوا و خوب را از سینمای ایران شاهد باشیم؛ که این مهم، از راه همت و دقت فیلم‌سازان و مسئولین سینمایی حاصل خواهد شد و بس.

پایش سبک زندگی، سال چهارم، شماره ۱۸، فروردین ۱۳۹۶، صفحات ۳۶-۴۳.

مطالب مرتبط
ارسال پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.