طغیان زنانه برای کسب هویت مردانه یا فرار برای رهایی از زنانگی؛ نگاهی به گرایشات فمینیستی در فیلم جوی ۲۰۱۵

نویسنده: دکتر محمد شکیبا دل

شناسنامه فیلم:
نام فیلم : جوی(Joy) ۲۰۱۵
نویسنده و کارگردان: دیوید. اُ. راسل
بازیگران: جنیفرلارنس (جوی مانگانو)، رابرت دنیرو (پدر جوی، رودی)، بردلی کوپر (نیل والکر)

مقدمه: فیلم‌سازی با دغدغه زندگی و امید

دیوید. اُ. راسل کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس و تهیه‌کننده آمریکایی است. او ده فیلم سینمایی بلند درکارنامه خود دارد که از این میان، چهار فیلم او، از جمله فیلم‌های مطرح سینما محسوب می‌شوند. آن چهار فیلم عبارت‌اند از: مشت‌زن (۲۰۱۱)، دفترچه امیدبخش -کتاب بارقه امید  (۲۰۱۲)، حقه‌بازی آمریکایی (۲۰۱۳) و جوی (۲۰۱۵). راسل برای کارگردانی سه فیلم متوالی‌اش یعنی مشت‌زن، دفترچه امیدبخش و حقه‌بازی آمریکایی، نامزد دریافت اسکار شد. به‌علاوه، او دوبار نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم‌نامه برای فیلم‌های دفترچه امیدبخش و حقه‌بازی آمریکایی شده که آماری درخور توجه است. این‌همه، ما را بر آن می‌دارد که دیوید. اُ. راسل را به‌عنوان فیلم‌سازی بزرگ محسوب کرده و او را نتوانیم و نباید نادیده بگیریم.
اغلب فیلم‌های او کمدی-درام های خانوادگی است. آن‌چه ضرورت شناخت راسل را جدی‌تر می‌کند، مؤلفه‌های ثابتی است که در فیلم‌های او دیده می‌شود. تزلزل بنیان خانواده، آشفتگی روابط خانوادگی، طلاق، امید به زندگی و مبارزه برای رسیدن به پیروزی، از جمله موضوعات مورد علاقه این کارگردان است که در تمامی فیلم‌هایش کم و بیش به‌چشم می‌خورد. راسل از جمله کارگردانانی است که با نگاهی موشکافانه، نه تنها به نقد جامعه آمریکایی می‌پردازد و به‌درستی می‌توان گفت که یکی از مهم‌ترین آن‌هاست؛ بلکه در میان بحران انزوای انسان در بی‌سرانجامی جامعه‌ی از هم‌گسیخته آمریکایی، همواره در جستجوی رگه‌های امید‌بخش و یافتن راهی برای رسیدن به معنای پنهان و گم‌شده زندگی است. در جامعه هنری و سینمایی جهان امروز، یافتن کسانی که همچنان به هویت انسان علاقمند بوده و به وی اهمیتی دو چندان بخشیده باشند، خود جزو موارد نادر و البته امیدبخش زندگی است. از این‌رو، نگاهی به آثار این سینماگر خاص در حوزه روابط انسانی و خانواده، می‌تواند تلنگری برای جامعه‌ی بشری و جستجوی هویت و سبکِ زندگی در جوامع زخم‌خورده از مؤلفه‌های صنعت و مدرنیسم امروزی باشد.

داستان تحول در زندگی کلیشه‌ای هر روزه ما

جوی مانگانو، کودکی خلاق و با استعداد است. در همان کودکی پدر و مادر وی از هم طلاق گرفته و این امر آینده رویایی جوی را به کابوسی وحشتناک تبدیل می‌کند. امروز که هفده سال از زمان جدایی والدینش می‌گذرد، او ازدواج ناموفقی داشته که نتیجه آن، دو کودک خردسال است. جوی، دو سال است که از همسرش جدا شده، ولی هنوز با او در ارتباط است. مادر و مادربزرگ جوی نیز با او زندگی می‌کنند و تأمین مخارج همه آنان برعهده اوست. تأمین مخارج و نگهداری از مادر و فرزندانش، زندگی را بیش از پیش برای او سخت کرده است.
این سختی وقتی به اوج می‌رسد که پدر جوی، رودی، نیز به آنان ملحق می‌شود. سومین همسر رودی نیز از تحمل او خسته شده و او جایی جز خانه دخترش ندارد. در این میان، جوی شغلش را هم از دست می‌دهد. رودی با زنی ثروتمند به نام ترودی آشنا می‌شود. ترودی خانواده رودی را به مهمانی بر روی قایق تفریحی‌اش دعوت می‌کند. در طی مهمانی، لیوان نوشیدنی از دست جوی بر روی کف قایق که از چوب ساج ساخته شده می‌افتد و می‌شکند. دستان جوی حین تمیزکردن عرشه مجروح می‌شود و همین قضیه سرآغاز تحولی در زندگی جوی است. او تصمیم می‌گیرد به زندگی تاریک و بی‌فروغش پایان دهد و زندگی متفاوتی را برای خود رقم بزند.
جوی در پی یافتن استعدادهای پنهان و خلاقیت‌های کودکی‌اش، تلاش می‌کند تا در مسیری امیدبخش قدم بردارد. زخمی شدن دستانش سبب می‌شود که ایده طراحی زمین‌شویِ اتوماتیک به ذهن او برسد. شخصیتِ جوی، یک‌شبه متحول می‌شود، شجاعت می‌یابد و خود را در جریان رقابت تجاری می‌اندازد. او با سرمایه‌گذاری ترودی موفق می‌شود تا چرخه تولید زمین‌شوی را راه‌اندازی کند. برای پیدا کردن بازار فروش تلاش می‌کند و سرانجام موفق می‌شود آن را به تولید انبوه برساند. جوی به‌طور جدی وارد عرصه تجارت می‌شود و با سخت‌کوشی، سعی در شکست رقیبان خود دارد. رقیبانش علیه او توطئه می‌کنند و امتیاز ثبت اختراع را از چنگ او درمی‌آورند. جوی ورشکست شده و زندگی‌اش از آن‌چه بود نیز بدتر می‌شود. اما جوی این‌بار دیگر تسلیم زندگی نمی‌شود. او با تلاش و پیگیری زیاد موفق می‌شود تا حق اختراعش را باز پس گیرد. موفقیت‌های او در عرصه تولید تداوم پیدا می‌کند. سرانجام او به یک تاجر موفق تبدیل می‌شود و زندگی راحت و مطلوبی برای خود و خانواده‌اش رقم می‌زند.

هویت زن و تلاش برای اثبات “بودن” درون یک جامعه

از همان ابتدا، فیلم مسیر و منظر خود را تعیین کرده است. جوی، فیلمی است درباره هویت زنان، زنانگی و مشکلات و معضلاتی که جامعه پیشِ روی آنان می‌گذارد. داستان، الهامی از زندگی یک زن واقعی در سال ۱۹۸۹ و به نوعی بیوگرافی تصویر شده او توسط کارگردان است. راسل می‌خواهد فیلمی را درباره شجاعت زنان روایت کند و زندگی آنان را با نگاهی سنتی و کنکاش آنان در جدال با هویت مدرن را به تصویر بکشد. او سعی دارد تا گذر از زن سنتی به زن مدرن را روایت کند. این نگاه، از کودکی جوی شروع می‌شود. جوی، کودکی معصوم با رویاهای زیبای کودکانه و البته باهوش است و استعداد و خلاقیت زیادی در ساخت و اختراع دارد.  فیلم در ادامه، با طرح این پرسش که جامعه چه بلایی بر سر رویاهای این دختر آورده است، به آینده او نگاهی دقیق‌تر می‌اندازد. جوی، با مشکلات خانواده، دو دخترِ حاصل از ازدواج ناموفق‌اش، والدینش که از هم جداشده‌اند و مادر و مادربزرگش که با او زندگی می‌کنند، دست به گریبان است.
به نظر می‌رسد جوی شدیدا درگیر و سرگرم زندگی شده است. ظاهرا خبری از شکوفایی استعداد و خلاقیت نیست و مهم‌ترین دغدغه جوی، مدیریت و تأمین مخارج خانواده است. زندگی واقعی بسیار متفاوت‌تر از تصورات کودکی اوست.  فیلم با ارجاع به هفده سال قبل، عامل تباهی زندگی جوی را جدایی پدر و مادر او می‌داند. جوی فرزند طلاق است. دختر با استعدادی که شاگرد ممتاز مدرسه و سخنران عالیِ جشن فارغ‌التحصیلی بوده، به‌جای آن‌که مشغول کسب علم و دانش باشد، گرفتار خانواده‌ای شلوغ و پر دردسر شده است. به‌جای این‌که دانشمند، یا دکتر شود به زن خانه‌داری تبدیل شده که برای تأمین حداقل‌ها، مجبور به کار در یک آژانس هوایی است.
از دیدگاه فیلم، منشأ تمامی ناکامی‌ها و بدبختی‌های جوی، طلاق والدین اوست. پدر از خانه رفته است و مادر به سختی مخارج خانه را تأمین می‌کند. جوی پس از اتمام دبیرستان باید شغلی دست‌و‌پا کند؛ چراکه مادرش دیگر توان تأمین مخارج را ندارد. بنابراین جوی مجبور می‌شود قید دانشگاه و تحصیل را بزند و به کار روی آورد. مدتی بعد با خواننده جوانی، به نام تونی، آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌کند و از او بچه‌دار می‌شود. تونی در زندگی مشترک، مسئولیت‌پذیر نیست و هنرش را بر خانواده ترجیح می‌دهد و توجهی به مشکلات مالی که خانواده‌اش را تحت فشار قرار می‌دهد، ندارد. تونی، کار نمی‌کند، زیرا عقیده دارد که یک هنرمند است و نباید تن به هرکاری بدهد. جوی، قادر به کار در کنار نگهداری از بچه‌ها نیست. از این‌رو دیگر نمی‌تواند به زندگی با تونی ادامه دهد. بنابراین طلاق می‌گیرد تا او نیز به سرنوشت مادرش دچار شود. نیچه در «فراسوی نیک و بد» عبارتی دارد که گویی درون‌مایه فیلم را بیان می‌کند: «پدر و مادر، ناخواسته فرزند خویش را شبیه خود می‌کنند و نام تربیت را بر آن می‌گذارند.»

زنان و هویت متغییر در مناسبات اجتماعی

ماجرای فیلم در سال ۱۹۸۹روایت می‌شود. جامعه‌ی آن‌روز، در آغاز تحولی عظیم به‌سوی تغییر در نگرش‌های زنانه است. هدف و آرزوی زن آن دوران، سنتی‌تر و متفاوت با پیچیدگی‌های خواسته‌های زن امروزی است. نهایت آرزوی جوی و زنِ آن‌روز را می‌توان در خانواده و تحقق یک هویت جمعی کوچک جستجو کرد. جوی، آرزوی عشق ورزیدن به شوهری مسئولیت‌پذیر و چند فرزند خوش‌چهره را کمال هویت خود می‌داند. از این‌رو، انتظارات جامعه از چنین زنی تنها وظیفه‌ی خانه‌داری، شوهرداری و تیمار فرزندان است.
اما شروع گرایشات فمینیستی در جوامع اروپایی  آمریکایی در همان سال‌ها و جریان اجتماعی حمایت از حقوق زنان و شعارهای سنت‌شکنانه فمینیستی در جامعه‌ی آن‌روز، تغییراتی را در تعریف زنان از هویت فردی و اجتماعی‌شان ایجاد کرده است که فیلمساز به‌خوبی در این فیلم به بخشی از نگاه ابزاری و جنسیت‌انگارِ چنین تلقی‌هایی پرداخته است. از نگاه فیلم، پس از بزرگ‌تر شدن کمپانی‌ها و رشد اقتصادی، استفاده‌ی ابزاری از زن در امور تجاری، محور تغییرات آن‌روزِ جامعه بوده است. شبکه‌های تلویزیونی برای جلب مشتری از زنان آراسته‌تر و عریان‌تر استفاده می‌کنند. در صحنه‌ای از فیلم، وقتی جوی می‌خواهد مقابل دوربین تلویزیون به‌روی صحنه برود و زمین‌شوی خود را تبلیغ کند، از او می‌خواهند لباسی سبک و تا حدودی نامناسب اما جذاب بپوشد تا جنس زنانه‌اش نمود بیشتری برای فروش و معرفی محصول پیدا کند. این کنایه راسل برای نقد جامعه ۱۹۸۹ است که در آن، جنبه جنسیِ هویتِ‌ِ زنان بیشتر از هوش و خلاقیت آنان مورد توجه بوده است.
جوی قبل از تحول، دختری است که سعی دارد یک زندگی معمولی و در جهت ارزش‌های جامعه داشته باشد. مسئولیت دو کودک، مادر و مادربزرگش بردوش اوست. او تمام تلاش خود را می‌کند تا زندگی‌اش را سروسامان دهد، اما نه تنها سامانی نمی‌گیرد بلکه روز‌به‌روز آشفته‌تر می‌شود و در نهایت، ملحق شدن پدر بداخلاق و خوش‌گذرانش به جمع آنان، آشفتگی را به اوج خود می‌رساند. جوی ناتوان و درمانده از اداره زندگی است. در واقع، کارگردانِ فیلم در این قسمت بر جنبه ضعف زنان تأکید دارد و البته به این ‌نکته نیز توجه دارد که این ضعف، ذاتی نیست، بلکه صرفا ناشی از عدم شکوفایی استعدادهای او در فرهنگ جامعه‌ی آن‌روز است.
همچنین مادر جوی، که نسل قبلی او به‌شمار می‌آید، نماد برجسته زنی منفعل در جامعه آن‌روز است که پس از طلاق از همسرش، تمام وقت خود را به تماشای تلویزیون می‌گذراند. چنین به نظر می‌رسد که تنها قابلیت و مسئولیت او، خانه‌داری و بچه‌داری بوده است و حالا که شوهرش از او جدا شده و بچه‌اش نیز بزرگ شده است، دیگر وظیفه‌ای ندارد جز این‌که باقی عمر را با تماشای تلویزیون سپری کند. آفتی که امروزه در تمامی جوامع مدرن، نه تنها با حضور تلویزیون بلکه با تکثیر صنایع متنوع الکترونیکی و دیجیتال، همه افراد را در چنبره خود گرفتار کرده است. راسل به‌صورتی ظریف، نقدی بر حضور رسانه و فرهنگ انفعالی زنان نیز دارد. اگرچه در نهایت، راه چاره را در طغیانِ جوی علیه شرایط و فرهنگ پیرامونی‌اش می‌بیند؛ چراکه در میان نگاه محدود و همراه با تحقیرِ جامعه‌ی آن‌روز به زنان، جوی یا باید تسلیم زندگی شود و یا برای رسیدن به رویاهای خود با جامعه مبارزه کند.
از طرف دیگر، مردان فیلمِ جوی نیز مستبد و خودخواه، و تصویر کاملی از انسان‌های زورگو هستند. مردانی که نه تنها به تحقیر زنان دامن می‌زنند، بلکه تلاش می‌کنند تا فرهنگ جنس دوم بودن آنان را به ایشان گوشزد کنند. در صحنه‌ای از فیلم، وقتی جوی به یکی از سرمایه‌گذاران مرد برای کارش رجوع می‌کند، او به جوی پیشنهاد می‌دهد که دست از تبلیغ کالای خود بردارد و به خانه‌داری‌ بپردازد. همچنین پدر جوی، امیدی به موفقیت او ندارد و در دیالوگ‌های فراوان، این نکته را به جوی گوشزد می‌کند. این پدر شخصیتی است خوش‌گذران که زنان را فقط وسیله‌ای برای سوء‌استفاده‌ی خود می‌بیند. او سه ازدواج ناموفق داشته و اکنون با ترودی به‌عنوان چهارمین نفر، طرح دوستی ریخته است. شخصیت او هیچ اهمیتی به جنس زنان نمی‌دهد. او نماد مردان نسل‌های گذشته است که تفکر آنان رو به انقراض است.
از سوی دیگر، تونی -همسر سابق جوی نگاه دیگری دارد و به جوی در مبارزه تجاری کمک می‌کند. تفاوت شخصیت تونی و پدر جوی به‌عنوان نسل جدید و نسل قدیم به‌خوبی تغییر نگاه و دیدگاه مردان نسبت به زنان در جامعه را نشان می‌دهد. اگرچه تونی جوانی است که به‌دنبال آرزوهایش رفته است، اما ویژگی او آن است که با جامعه‌اش همگام نیست و نگاهی بلندپروازانه دارد. وی دیدگاهی دارد که به آن پای‌بند است و به‌صورت شعار، مدام در فیلم تکرار می‌شود: «نباید اجازه بدی واقعیت، جلوی پیشرفتت رو بگیره.»
تونی جوانی است که در زندگی با شکست‌های زیادی روبرو شده است، اما هیچ‌گاه دست از تلاش برای رسیدن به آرزوهایش نکشیده است. کارگردان در فیلم، به این نکته توجه دارد که در چنین جامعه‌‌ی ماتم‌زده‌ای از صنعت و ماشین، جایی برای هنر، خیال، رویاپردازی و بلندپروازی وجود ندارد. تنها مسئله مورد اهمیت در آن دوره، پیشرفت مالی و رونق اقتصادی بوده و رشد در چنین عرصه‌ای تنها برای مردان مقبولیت داشته است. تونی و جوی با وجود اختلافات بسیار، از نظر روحی به‌هم نزدیک‌اند و حتی می‌توان گفت که یکی از مهم‌ترین عوامل تحول جوی، تونی است. او علی‌رغم جداشدن از جوی، وی را حمایت می‌کند. جوی و تونی هنوز به یکدیگر علاقه‌مندند، اما از نگاه فیلم، فرهنگِ خشک، بی‌روح و ارزش‌های در حالِ گذار جامعه، موجب جدایی آنان شده است و اجازه نمی‌دهد که هویت یک خانواده‌ی آرمان‌گرا، متناسب با ویژگی‌های درونیِ آنان شکل بگیرد.

تصویر فمینیستی زن مدرن

جوی، پس از بریده شدن دستش، به‌کلی متحول شده و به شخص دیگری تبدیل می‌شود. اگرچه این تغییر ناگهانی به‌هیچ‌وجه با منطق فیلم نمی‌خواند و از جمله ضعف‌های داستانی فیلم محسوب می‌شود؛ اما داستانی که از وی پس از تحول روایت می‌شود، نشان می‌دهد که وی به زنی شجاع و مبارز تبدیل شده است. دیالوگ‌هایش با جرئت بیشتری ادا می‌شود، هیچ‌گاه تسلیم نمی‌شود و سرانجام به آن‌چه همیشه در ذهنِ خود می‌پرورانده می‌رسد. این تصویر دوست‌داشتنیِ زنی است که از قالب انفعال درآمده است.
راسل در نیمه دوم فیلم، زنی را به تصویر می‌کشد که برابر و هم‌طراز مردان است. جنسیت، هیچ تأثیری در فعالیتِ جوی ندارد. جوی حتی از قابلیت‌های زنانه‌ی خود برای ارتقا کیفیت تبلیغ استفاده نمی‌کند. او حاضر نمی‌شود لباسی به تن کند که زیبایی جنسیتی‌اش را آشکار می‌کند. او حاضر نمی‌شود از زن بودنش برای جذب مشتری استفاده کند؛ بلکه منطق و جرئت او، ابزارش برای رسیدن به موفقیت در زمینه تجارت است. جوی در مسیری قدم برمی‌دارد که برای جامعه غریب و غیرمقبول است. در نیمه اول فیلم، جوی به این‌که چرا عده‌ای از مردان در محوطه خالی کنار مغازه پدرش به تیراندازی مشغول‌اند، اعتراض می‌کند، اما در نیمه دوم فیلم شاهد آن هستیم که خودِ جوی به آن‌جا رفته و شروع به تیراندازی می‌کند. او حتی موهای بلند خود را که از نشانه‌های بارز زن بودن است، کوتاه می‌کند. حالا او همانند مردان عمل می‌کند. این همان دیدگاهی است که در جریان چالش‌های نظری و اجتماعی فمینیست‌های نسل دوم، بسیار در مورد آن تبلیغ شده است: «زنان حتی در فیزیک و توانایی، برابر با مردان به‌حساب آیند و جامعه باید این نکته را در مناسباتش لحاظ کند.»
کارگردان با استفاده از همین دیدگاه، گویی تلاش دارد تا محدودیت‌های غیر قابل قبولِ جامعه و آشفتگی‌های زندگی در دوران معاصر را نقد کند. در نیمه دوم فیلم، این نکته را به مخاطب یادآوری می‌کند که زن بودن محدودیتی ایجاد نمی‌کند و زن و مرد با یکدیگر برابرند. زنِ فیلم می‌تواند در تجارت -که در نگاه اول مخصوص مردان است وارد شود و موفقیت‌های زیادی را در این عرصه کسب کند. در صحنه پایانی فیلم، نیل واکر که خود یک تاجر حرفه‌ای است، برای کمک نزد جوی می‌آید. در این صحنه، جوی بالاتر و بزرگ‌تر از واکر است و واکر، محتاج به او تصویر می‌شود. این در حالی است که در صحنه‌های پیشین، بارها جوی را در حال التماس به واکر مشاهده کرده‌ایم. کارگردان با این صحنه، اهمیت جنسیت در زمینه‌های مختلف زندگی را کنار می‌گذارد و اعلام می‌کند که با تلاش و پشتکار می‌توان در هر زمینه‌ای موفق شد.

نقش رسانه‌ها در تغییرات فرهنگی جامعه

نقش تلویزیون نیز در فیلم جوی قابل تأمل است. در قسمت‌های مختلف فیلم، به کرات شاهد پخش سریالی از تلویزیون هستیم که شخصیت‌های اصلی آن زنان‌اند و در ابتدای داستان، که جامعه آن‌روز را به تصویر می‌کشد سریالی از تلویزون پخش می‌شود که زنانی ترسو و ضعیف را تصویر می‌کند. در این سریال، یکی از زنان زن دیگری را تحریک می‌کند که برای مطالبه حق خود، مردی را بکشد. وقتی همراه فیلم به آینده و هفده سال بعد سفر می‌کنیم، بازهم شاهد تصویری مشابه از آن سریال تلویزیونی هستیم. این‌بار شخصیت‌ها پرزرق و برق‌تر و شجاع‌ترند. قدرت شخصیت‌های زن در فیلم، بیش از آن‌چیزی است که هفده سال قبل بوده است.
کارگردان فیلم با نمایش این صحنه، در واقع، به نقشِ مهم رسانه، خصوصا تلویزیون، در حمایت از زن و جریان فمنیسم اشاره می‌کند. این وسیله، با همگانی شدنِ خود، تحولات فرهنگی و اجتماعی زیادی را در جامعه ایجاد کرده است. از جمله این تحولات، تغییر نگاه افراد و حس جمعی در تبیین جایگاه هویت نوین زن در جامعه و زندگی اجتماعی او است، همان‌طور که در زندگی جوی به تصویر کشیده می‌شود. گویی تلویزیون، فضای جامعه را به سمت بیشتر و بهتر پذیرفته‌شدن نقش زن در جامعه سوق داده است و این از نگاه دیوید اُ.راسل دور نمی‌ماند. اما تلویزیون مضراتی هم دارد که در «جوی» به آن اشاره می‌شود. با توجه به نگاه کارگردان در این فیلم، می‌توان تلویزیون را عامل اصلی مصرف‌گرایی دانست.

فیلمی برای تمام ضعف‌های تکنیکی

جوی، فیلم متوسطی است. روایت ضعیف و تحول بی‌منطقِ جوی و داستان سطحی و کلیشه‌ای فیلم، کارگردانی راسل را تا حدودی زیر سوال برده است. نقاط عطفِ بی‌ربط و بیگانه با داستان و گره‌گشایی انتهای فیلم، هیچ سابقه‌ای در متن داستان ندارد و به نوعی، فریب دادن مخاطب است. نویسنده، نتوانسته است تا داستان را با ریتم و نظم خوبی پیش ببرد و به‌همین‌خاطر در هر قسمت که به بن‌بست خورده، با طرح مسئله‌ای جدید و بی‌ربط، راه خود را باز کرده است. با دیدن فیلم، به‌خوبی متوجه می‌شویم که نویسنده زحمت زیادی برای نوشتن یک داستان خوب نکشیده، بلکه با استفاده از قدرت و تجربه نویسندگی‌اش به سَرِهم‌ کردن داستانی ساده و سطحی بسنده کرده است.
این فیلم در مقایسه با فیلم‌های دیگر دیوید اُ. راسل، فیلم ضعیفی است. راسل در «مشت‌زن» موفقیت زیادی کسب کرده است. در فیلم بعدی او یعنی «دفترچه امیدبخش» این موفقیت را تکرار کرده و در «حقه‌بازی آمریکایی» در مقایسه با فیلم‌های سابقش پیشرفت قابلِ ملاحظه‌ای داشته است. اما این پیشرفت و موفقیت در فیلم جوی به‌چشم نمی‌خورد، حتی مؤلفه‌های ثابت کارگردان، در فیلم جوی زیاد مورد توجه قرار نگرفته است. داستان فیلم بسیار فانتزی و غیرواقعی پیش می‌رود. مسائل، خیلی خوش‌بینانه حل می‌شوند و حوادث، ساده و تخیلی اتفاق می‌افتند.
البته فیلم جوی، طنز خوبی دارد که به شیوه خاص طنزهای اُ. راسل پیش می‌رود. بازیگران فیلم، هنرپیشگان مطرح سینمای جهان هستند. این سومین بار متوالی است که جنیفرلارنس، رابرت دنیرو و بردلی کوپر در فیلم دیوید اُ. راسل بازی می‌کنند. با این‌که این سه، بازیگران توانایی هستند، اما در این فیلم، یک بازی معمولی از خود نشان می‌دهند. این در حالی است که جنیفرلارنس پیش از این، برای بازی در فیلمِ دفترچه امیدبخش، موفق به دریافت جایزه اسکار و همچنین برای بازی در فیلم حقه‌بازی آمریکایی نامزد دریافت جایزه اسکار شده است. بردلی کوپر نیز برای بازی در این دو فیلم نامزد اسکار شده است. بی‌شک، بازی معمولی آنان ربطی به توانایی‌های‌شان ندارد؛ بلکه به سطحی و ساده بودن شخصیت‌پردازی کارکترها مربوط است. البته ناگفته نماند که جنیفر لارنس برای بازی در این فیلم هم نامزد دریافت جایزه اسکار و برنده جایزه گولدن گلوب شده است، اما واضح است که این موفقیت، نه به‌خاطر بازی خوب و قابل قبول که به‌دلیل علاقه آکادمی به شخص اوست.
از دیگر ضعف‌های فیلم، می‌توان به برش‌های ناگهانی و زننده فیلم اشاره کرد. زوم‌های بی‌مورد بر روی شخصیت‌ها، بعضا فیلم را از حالت سینمایی خارج می‌کند. اگرچه به نظر می‌رسد که تمام این کارها تعمدی و مورد نظر کارگردان بوده، اما به‌هیچ‌وجه به بهبود کیفیت فیلم کمک نکرده است. تدوین فیلم کیفیت چندانی ندارد، اما تصویربرداری مطلوب است. موسیقی و دیگر عومل فیلم نیز معمولی هستند. در مجموع، می‌توان ادعا کرد که دیوید اُ. راسل با ساخت این فیلم، روند نزولی در زندگی هنری خود داشته و از دوران اوج خود فاصله گرفته است. باید دید او در فیلم بعدی‌اش می‌تواند جایگاه خودرا دوباره باز یابد؟پایش سبک زندگی، سال چهارم، شماره ۱۷، بهمن۱۳۹۵، صفحات ۴۶-۵۱.

مطالب مرتبط
ارسال پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.